۱۴۰۱ شهریور ۲۴, پنجشنبه

تبعید ۳۴ درویش گنابادی؛ «نهاد امنیتی مانع اجرای قانون است»

 



پس از گذشت ۲ سال و سه ماه از اعتراضات و سرکوب خیابان گلستان هفتم که حول خانه دکتر نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی رخ داد، در اردیبهشت ماه سال جاری ۳۴ درویش راهی تبعیدگاه شدند.

این دراویش که بیش از ۲ سال زندان کشیده بودند پس از عفو اسفند ماه ۱۳۹۸، در روزهای پایانی اسفند ماه از زندان آزاد شدند و اکنون بیش از یک هفته است در جهت اجرای حکم تبعید ۲ ساله‌شان راهی شهرهایی دور از محل زندگی، در اقصی نقاط کشور از بوشهر تا کرمان و از سیستان و بلوچستان تا خراسان شده‌اند.

تبعیدگاه در تاریخ جهان داستانی طولانی دارد؛ داغی است «سیاسی» بر چهره سرزمین‌هایی که مردمانش نسل در نسل در آنجا زندگی می کنند و با اینکه می دانند در جریان تبعیض و ستمی سیستماتیک به «پیرامون» پس زده شده‌اند با این حال گاه به گاه شاهد آن هستند که نظام قضایی و سیاسی داغ دیگری بر پیشانی شهرشان می کوبد که اینجا نه تنها باید فقر و تبعیض کشید که تبعیدگاه زندانیان، که بودن در شهر شما، مجازات است.

شهری که مردمی باید عمری زندگی کنند، مجازات کسانی است که قدرت سیاسی به کیفرشان حکم داده است و این نکته ایست که سعید دوراندیش، درویش گنابادی تبعید شده به زابل در گفت‌وگوبا یورونیوز به آن اشاره می کند: «من و دیگر برادرانم به سرزمینی تبعید شدیم که هموطنانمان عمری در اینجا به دنیا می آیند و زندگی می‌کنند و از دنیا میروند و این محل را تبعید گاه کردن، توهین به مردمان این سرزمین است و مردم اینجا احساس می کنند به آنها توهین شده است.»

سعید دور اندیش و ۵ درویش دیگر به زهک و زابل تبعید شده‌اند اما این ۶ درویش برای سرشکن کردن هزینه‌های اقامت در شرایط تورم و گرانی کنونی، در زهک که در ۳۰ کیلومتری زابل است، ساکن شده اند.

دراویش در روز آزادی از زندان در اسنفد ماه ۱۳۹۸، با این خواسته دادسرای اوین مواجه می شوند که وثیقه‌ای تودیع کنند تا در پایان فروردین ماه برای اجرای حکم تبعید به دادسرا بازگردند. برخی از دراویش این خواسته را نمی پذیرند و تنها قول می دهند که برای اجرای حکم تبعید به دادسرا بیاییند.

ادامه مطلب در این لینک: 

https://per.euronews.com/2020/05/14/exclusive-report-on-thirty-four-gonabadi-dervishes-that-have-been-exiled


اعتراضات ایران؛ گزاره‌های واقعی و افسانه‌ای درباره جنبش‌های بدون خشونت

 

با این حال خشونت واژه مبهمی است چرا که گسترده وسیعی از خشونت سیستماتیک دولتی در سیاستگذاری‌های نابرابرانه، خشونت پلیس علیه معترضان تا رفتارهای معترضان از جمله آتش زدن خودروها و موتورسیکلت‌های نیروهای امنیتی، آتش زدن بانک ها و ساختمان‌های دولتی تا دفاع از خود در برابر خشونت نیروهای امنیتی از جمله پرتاب سنگ و درگیری با پلیس را در بر می گیرد.

در افواه عمومی خشونت سیستماتیک دولتی-پلیسی اساسا کمتر به‌عنوان خشونت فهمیده می شود چرا که از زمان ماکس وبر جامعه شناس آلمانی که گرایش ناسیونالیسی شدیدی داشت، خشونت، انحصاری دولت شد و از نظر بسیاری اعمال خشونت دولتی کمتر به‌عنوان خشونت فهمیده می شود و در همه دنیا به‌ویژه در ایران کمتر با مجازات عاملان دولتی خشونت مواجه‌ایم.

اما در اختلاف نظر میان فعالان سیاسی و روشنفکران درباره خشونت و عدم خشونت اساسا سوژه مورد تاکید معترضان هستند. در این اختلاف نظر دو دیدگاه روبروی هم قرار دارند.

ادامه در این لینک:

  https://per.euronews.com/2019/11/18/iran-protest-nonviolent-resistance-its-histories-and-myths


۱۳۹۴ اسفند ۱, شنبه

تئوری بد و بدتر و روشنفکران تنبل

بحث تکراری انتخابات در جمهوری اسلامی بار دیگر آغاز شده است. مردمی که دخلی به سیاست ندارند و راهی به سیاست ندارند در انتخابات به یاد فرمول جادویی می افتند و فکر می کنند می توانند دست به کاری زنند که غصه سرآید. این فرمول جادویی را هم گروههای سیاسی و بخشی از روشنفکران تنبل برایشان آماده کرده اند. فرمول جادویی انتخاب بین بد و بدتر است. فرمولی که می تواند با آرامش از آن استفاده کرد و رستگار شد. هیچ عقل سلیمی شما می شناسید که در انتخاب بین بد و بدتر تردید کند و بدتر را انتخاب کند؟ مشخص است که نه. پس ناچارید رای بدهید. بهمین سادگی. اسمش هم عقلانیت و خردورزی و.. اگر رهایشان کنی شهود و وحی و معجزه و خلاصه هر چه بتوان تصور کرد.
اصحاب انتخاب بین بد و بدتر بر چند فرض سواری می کنند.
اول: تحریم:
وقتی می گویی این انتخابات نیست ( بر اساس هر تعریفی که از انتخابات داشته باشید) می گویند خوب پس تحریم کنیم؟ تحریم چکار کرده ؟ یعنی می خواهی حکومت رو براندازی کنی؟ یعنی یعنی یعنی. تحریم بهترین ابزار توضیح تئوری« بدو بدتر» است. براحتی می توان نشان داد که تحریم به براندازی نیانجامیده. اساسا معلوم نیست چه کسی گفته تحریم انتخابات به براندازی یعنی انقلاب در یک جامعه می انجامد. احتمالا این تئوریی است که بد و بدتر ها اختراعش کردند که کارشان برای توضیح بد و بدتر راحت تر شود. بطور واضح هر آدمی که دو دو تا چهار تا بلد باشد می تواند نشان دهد که تحریم نه باعث براندازی و نه باعث سر عقل آمدن حکومتی می شود. البته در شرایط خاصی اگر لایه های اجتماعی دارای استقلال فکر و عمل شکل گرفته باشد تحریم یم تواند آغاز حرکت جمعی مهمی باشد که البته جامعه ایران هیچ کدام از نشانه های وجود چنین لایه ار را نشان نمی دهد.
دوم: اگر رای ندیم چکار کنیم؟ حداقل رای میدیم
دومین استدلال بد و بدتر ها از اولی خوشمزه تر است و چون کلا تئوری بین بد و بدتر تئوری آدم های متوسط است و قبلا فکر نکرده اند که دارند اصولا چه می گویند متوجه نیستند که این حداقل رای می دهیم بمعنای آن است که کلا ما منفعل ایم و کاری نمی توانیم بکنیم و چون خیلی دلمان می خواهد کاری بکنیم ( که البته بطور واضح دروغ محض است) ولی البته نمی توانیم هیچ کاری بکنیم، حداقل رای می دهیم نه ضرری دارد و نه به کسی بر می خورد. شد شد ، نشد نشد.
اگر رای ندیم چکار کنیم؟ بطور روشن وضعیت این گروه از مردم را نشان می دهد. آنها منفعل ترین گروه اجتماعی هستند، آنها به راههای مدنی مبارزه اجتماعی ایمان ندارند یعنی اصلا حوصله ندارند.  آنها کار سخت مستقل بودن از نظر فکری و شخصیتی را دنبال نمی کنند. آنها جدیت مبارزه اجتماعی را بمعنای مبارزه ای طولانی، با دیسپلین و پیگیر را کلا نمی توانند بفهمند. آنها فرمول جادویی می خواهند. فرمولی که بتوان با نیم ساعت سر صف ایستادن و یک بیرون رفتن در روز انتخابات انجام شود. و آنها را برگرداند به روال معمول زندگیشان.
از نظر من آنها به شدت از شکستی که در جنبش سبز خوردند هراسانند. آغوشی می خواهند برای پناه بردن. برای فکر نکردن و چه آغوشی بهتر از تئوری بد و بدتر؟ سریع الهضم.

حالا ببینیم استراتژی یا تئوری بد و بدتر چیه ؟
استراتژی بین بد و بدتر که قبلا قرار بود تاکتیکی باشد مقطعی برای شرایط خاصی که همه نشانه های استفاده از اون پدیدار شده مثل انتخابات 88 و رای به موسوی، و اکنون دیگر تبدیل به استراتژی راحت الوصول انفعال و بی عملی اصلاح طلبان و بخشی از روشنفکران جامعه ایران شده که هیچ برنامه ای برای تغییر معنادار اجتماعی ندارن، دقیقا استراتژی سوء استفاده از بازی حکومته. آنها می خواهند انفعال خودشان را با استراتژی سوء استفاده پاسخ بدند و بعد به جامعه بگویند این راهی است برای تغییر اجتماعی. چیزی که نه می توانند اثباتش کنند و با تمام نوشته ها و تحلیل هایشان درباره ساختای حکومت ولایت فقیه در تعارض است. آنها اندیشیدن، تبادل نظر، سخت کار کردن و تئوریی ساختن برای شرایط ایران را کنار گذاشته اند، کار سخت تغییر اجتماعی را از هیچ جایی شروع نمی کنند اما معتقدند انتخاب بین بد و بدتر آن کار سخت را انجام خواهد داد. آنها با تئوری بد و بدتر آشکارا به مردم دروغ می گویند و شان روشنفکری خودشان را به حراج می گذارند.
ساده بگویم معتقدند اگر 70 نفر اصلاح طلب که البته اصلاح طلب نیستند و بجز ده نفر مثلا لیست تهران بقیه ناشناخته اند به مجلس بروند اینها کاری می کنند که تغییر اجتماعی اتفاق بیافتد. یا اگر جنتی و یزدی و مصباح به خبرگان نروند و بجایش ری شهری و پورمحمدی قاتل بروند آنجا بهشت می شود و یک رهبر مامانی بیرون می آید که میانه روست. اینها بطور کلی با تاریخ همین 30 سال اخیربیگانه اند. نمی دانند که رهبر فعلی از جمله میانه روترین رهبران دوران انقلاب بوده. می گویند با این کار پیامی می فرستیم به حکومت و از خودشان نمی پرسند پیامی قوی تر از جنبش سبز قرار است بفرستید؟ بعد هم پیام فرستادن یعنی تغییر اجتماعی؟ اصلا این پیغام فرستادن اساسا معنایش چیست؟ چه جایگاهی در تغییر و استراتژی درازمدت تغییر اجتماعی دارد؟
یعنی تغییر اجتماعی که فرایندی دشوار و نیازمند شجاعت بخش بزرگی از آدم های روشن بین و پر انرژی است تبدیل می شود به حاصل یک عمل نیم ساعتی آنهم در رای دادن به آدم هایی که اصلاح طلب نیستند. آنها هم انتخابات مجلس ششم را فراموش کرده اند و هم تمام بالا و پایین تاریخ 30 سال اخیر ما را.
اما در اخر باز خواهند پرسید. راه حل تو چیست؟ تحریم کنیم باز؟
من به دوستی گفتم که انتخابات جز در موارد استثنایی در جمهوری اسلامی موضوع کار جدی روشنفکری و سیاسی نیست. گروههای سیاسی در ایران نیازمند شرکت در انتخابات اند چرا که می خواهند در قدرت سهیم باشند و از مواهب قدرت و ثروت برخوردار باشند. منهم اگرسیاسی بودم و اصلاح طلب حتما فکرمی کردم یک طوری به خامنه ای نزدیک شوم و اجازه حضور در انتخابات را پیدا کنم و از این خان بهره ای ببرم.
اما برای روشنفکر، برای دانشجو و برای تمام کسانی که به حقیقت فکر می کنند انتخابات در جمهوری اسلامی جز در موارد استثنایی که آنهم البته تنها یک قدم به حساب می آید در جریان تغییر اجتماعی، بی ارزش ترین عمل سیاسی است. حاوی هیچ اقدام معنا داری نیست و در پایان جز برای استفاده تبلیغاتی حکومت کاربردی ندارد و از سوی دیگر انفعال یک جامعه را بیشتر و بیشتر می کند.
همه کسانی که به یک روند معنا دار و حقیقی می اندیشد اولا قدم آنست که به ساختن شخصیت مستقل، منتقد و پر اطلاع از خودشان اقدام کنند و سعی کنند آن نیرویی که از یک شخصیت مستقل و پر اطلاع و منتقد حاصل می شود به اطرافیانش ساطع شود این تنها کاری است که یک نفر به تنهایی و در جامعه ای که هیچ حرکتی جمعی ایی فعلا ممکن نیست می توان انجام داد. اگر حتی در یک جامعه استبداد زده باشی و تو تنها باشی وظیفه داری بر اساس اصول فکری و اخلاقی درستی عمل کنی. باید بایستی بگویی رای من تاثیری ندارد اگر رای ندهم این را می دانم اما پرنسیب خودم را کنار نمی گذارم. تنها می ایستم می گویم این انتخابات نیست. این طراحی مسخره و توهین آمیز انتخابات نیست. این توهین به شخصیت من و هویت من و فرهنگ من است که کسانی فکر کنند می توانند مرا به روزی بیاندازند که بین ری شهری و پور محمدی و یک فحاش در مجلس و غیره و غیره یکی را انتخاب کنم . من انتخابم خودم است در درجه اول، شخصیت خودم است که نمی گذارم بیشتر از این به او توهین شود و برای رفع این توهین مجسم که حکومت ولایی است تا لحظه ای که زنده ام از تلاش نمی ایستم حتی اگر چنین تلاشی به تنها اثبات خودم بیانجامد و هیچ تغییری ایجاد نکند. اولین توهینی که پلیسی بخاطر حجابم کرد برای من اگر به شخصیتم اهمیت بدهم کافی است که برای مبارزه از پا ننشینم حتی اگر آخر عمرم که نگاه کنم تنها خودم به آن اصول پایبند بوده باشم.

نمی بازم خودم را ، سر تسلیم فرو نخواهم آورد ، می جنگم تا آدم های مستقل، منتقد و با شخصیت زیاد شوند ، آدم هایی که کمترین توهینی به شورش وادارشان کند ، می جنگم اگر ندیدم آن روز را حداقل مطمئنم که خودم با چنین حساسیتی زیستم و سر فرود نیاوردم. 

۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

شش سال بعد، رویش گل تعفن

امروز باز جمعه است.
جمعه، 22 خرداد 1394. و آنروز هم جمعه بود، جمعه 22 خرداد 1388.
شش سال گذشت. شش سال از کودتا، شش سال از شکست. و هنوز سرهای فرو رفته در برف، برنخاسته است. خستگی، بی حوصلگی، بی چاره گی . همه و همه نمی گذارد کسی شکست را بپذیرد. شکست موجود غریبی است. وقتی بر بدن و اندیشه غلبه می کند طعمی از امید دارد. و همین طعم فریب می دهد و قربانی نمی فهمد که این شکست است که بر او فرو آمده است.
طعم امید موجود غریبی است. شکست خورده بر آن باروی قهرمانی می سازد تا هیچ گاه کمر شکسته اش را به یاد نیاورد.
امید مذهب غریبی هم هست، مذهبی مسموم تر از امید تاکنون در تاریخ اختراع نشده است. و در میهن من ، کشورمن که من همواره در آن بی کشور و بی میهن بودم از چنین بیماری غریبی آکنده است.

شش سال گذشته است و آنکه شکست مان را رقم زده بر قامت فروریخته ما باز دولتی برساخته است و از دستان ما مهر تاییدش را گرفته است. معمولا شکست خورده باید عصبانی باشد، باید در پی انتقام باشد، در پی مبارزه باشد، خونش از جوشش نیافتد. اما طعم امید ، طعمی که شکست را قابل تحمل می کند، ایدئولوژی فلاکت، دست او را به سوی  متجاوزسوق می دهد و کم کم احساسی از عطوفت و دلبستگی به او پیدا می کند.
حالا دیگر نه شکست خورده که پیروز است که با متجاوزش به هماهنگی رسیده است. به امید اینکه متجاوز بار دیگر به شکستنش دست نبرد. او هم قول داده است که دیگر سر به شورش برنیاورد.
شش سال گذشته است و همزیستی مسالمت آمیز متجاوز و تجاوز شده دارد گل می دهد. گلی که بوی تعفنش را شکست خورده احساس نمی کند اما .... اما .. متجاوز بخوبی از این بو آگاه است.


۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

شعری از پل سلان


بایست، در سایه جراحت زخم هایی که در فضا جاری است
بایست،
برای هیچ کس و هیچ چیز
برای خودت،
تنها.
با تمام آنهایی که در این فضا غوطه ورند،
حتی بدون زمزمه  کلمه ای.
 

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

سرگردان ها، توصیفی غریب از طعم تبعید

آخرین کتاب امین معلوف (مالوف) توصیفی ظریف از طعم و مزه تبعید ارائه می کند.
عنوان فرانسه اش : Les Désorientés که به فارسی شاید عنوان سرگردان ها برایش مناسب باشد.
جایی در کتاب راوی در مقایسه خودش با دوستش مراد، توصیفی از نسبت خودش با میهن به دست می دهد می گوید که من همواره حتی در کشور خودم و بعدها در تبعید حس می کردم که یک میهمان هستم اما مراد همواره رابطه ای با چیزها داشت که گویی همه چیز، کشور و خاک و غیره به او تعلق دارد.
یا در جایی از کتاب می گوید که برای مهاجری چون  من، ساکن کشور دیگری شدن تنها ساز و کاری اداری نبود بلکه انتخابی اگزیستانسیل بود. و سخنان دوستانم فقط افکار ساده ای نبود که به گوشم می رسید بلکه صدای درونم بود.
یا در بخش دیگری از کتاب می گوید: با اینکه از نزدیک حوادثی که در کشور می گذشت را دنبال می کردم اما قصد نداشتم که به کشور برگردم هرگز نگفتم که «من هرگز برنمی گردم» ، می گفتم: « بعدا» ، «شاید سال بعد» . و به خودم قول داده بود ، با غرور، که برای سکونت به کشورم برنگردم تا وقتیکه به کشوری تبدیل شود که من پیشتر می شناختم.
کتاب غریبی است از گفتگو روابط میان یک جمع دوستی که جنگ داخلی در لبنان آنها را به گوشه و کنار جهان پرتاب کرده است ، تا مرگ یکی از آنها نویسنده را باز می گرداند به کشورش برای مرور آنچه گذشته است.

۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

نمونه ای برای پاسخ به سیاستمداران

پاسخ مریز سوشر  استاد دانشگاه نانت به مانوئل والس نخست وزیر فرانسه فوق العاده جالب است.
هفتم مارس 2015 لوموند سخنان والس را منتشر کرد که درباره قدرت گرفتن راستگرایان افراطی در فرانسه هشدار می داد. والس گفته بود: « روشنفکران کجایند؟ متفکران بزرگ این کشور کجایند، مردان و زنان اهل فرهنگ، آنها که باید برخیزند، کجایند؟ چپ کجاست؟»
و خانم ماریز سوشر اینطور جواب داده :
«چطور جرات می کنی چنین چیزهایی بگویید؟ چطور جرات می کنید مسئوولیتی که متوجه شماست را برگردن دیگران بیاندازید؟ چطور جرات می کنید مسئولیت این انزوا را برعهده نگیرید که در آن قدرتی که شما نمایندگی اش می کنید و در آن مشارکت دارید به مدتی چنین طولانی خودش را در خود  محبوس کرده است؟»

چون بعضی وقت ها صدای سیاستمداران در ایران هم بلند می شود که « دانشگاهیان کجایند و چرا حرف نمی زنند» گفتم شاید این نمونه خوبی باشد که اگر کسی خواست جوابی به این سیاستمداران بدهد، بجای آسمون ریسمون بافتن، فرار از مسوولیتش شان را و دست پیش گرفتنش شان را یادآوری کنند.

لینک مقاله به زبان فرانسه : 
http://www.politis.fr/Manuel-Valls-les-intellectuels-et,30345.html