۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه


یک شنبه 7 تیر 88
مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند
خانواده بهشتی مراسمی را در مسجد قبا نزدیک حسینیه ارشاد برگزار کردند برای شهدای 7 تیر و مردم هم از این فرصت استفاده کردند و تجمع خود را اطراف این مسجد برپا کردند. من دیروز نتوانستم به این مراسم بروم.
امروز اتفاقات جالبی افتاده است. ابتدا صبح شورای نگهبان اعلام کرد که نمایندگان آقای موسوی پیشنهاد های خوبی برای بازشماری داده اند که تعرفه ها را با مشخصات رای دهندگان طبق آمار ثبت احوال تطبیق دهند. بعد از چند ساعت در اخبار ساعت 14 امروز دوشنبه سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد که این موضوع به نتیجه نرسید. معلوم نیست چرا به نتیجه نرسید؟ و بعد دوربین تلویزیون صندوق های رای را نشان می داد که یعنی داریم 10% را بازشماری می کنیم. کسی هم نمی پرسد آخه چرا این کار را می کنید؟ مگه بیکارید؟ نه آقای موسوی و نه کروبی و حتی نه رضایی با این شیوه موافقت نکرده اند . معنی و مفهوم آن اینست که نماینده ای را هم برای بازشماری نفرستاده اند، حالا شما قضاوت کنید چرا دوربین تلویزیون بازشماری بعضی از صندوق ها را نمایش می دهد؟
خود کسانی که مورد اتهام اند شروع کرده اند به بازشماری صندوق ها !!!
کروبی هم گفته است که شورای نگهبان مسئولیت تایید انتخابات را بر عهده رهبر بگذارد و این را با زمان امام مقایسه کرده است که به نظرم مقایسه بسیار اشتباهی بود. در آن زمان شورای نگهبان مخالف نظر امام بود و امام با فرستادن کسانی برای بررسی انتخابات و به نتیجه رسیدن که شورای نگهبان درست نمی گوید دستور تایید را داد اما وضعیت کنونی به هیچ وجه مشابه آن رویداد نیست.
اخبار ساعت 14 امروز هم بعد از سخنان سخنگوی شورای نگهبان، قطعات گزینش شده ای از سخنان امام را گذاشت که مضمونش این بود که شما نمی توانید شورای نگهبان را قبول نداشته باشید ، مردم به این شورا رای داده اند. اما معلوم نشد مردم کی به شورای نگهبان رای داده اند؟ بعد هم سخنان دیگری از امام هست که شورای نگهبان کاری نکند که روزی جوان ها بر علیه اعضای آن شعار دهند.
قسمت بعد شوی تلویزیون گفتگو با مردم بود در ضرورت رعایت قانون. بدون استثنا همه مردم اقرار می کردند که همه باید به قانون احترام بگذارند. خبرنگار محترم از خودش نپرسیده خوب مگر کسی هم پیدا می شود که بگوید رعایت قانون خوب نیست؟
تحلیل برنامه ها و خبرهای تلویزیون پر از مطلب است برای نوشتن البته اعصاب فولادی می خواد برای تحمل این همه دروغ و پوشاندن واقعیت.
امروز بنا بر خبرها قرار است زنجیره انسانی از تجریش تا راه آهن شکل بگیرد احتمالا زنجیره انسانی نیروهای ویژه هم برای همراهی با مردم و در کنار مردم و خیلی نزدیک تر به مردم هم شکل می گیرد. البته من که نمی رم فقط برای خرید می رم ونک، اگه نشد خرید کرد ناگزیر می رم ولیعصر شاید هم تا راه آهن. 

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه



مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند. 
 مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری
کتاب مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری اثر هانا آرنت، کتابی است که بسیاری از ظرافت های نهفته در استدلال های یک نظم توتالیتر را آشکار می کند. من قسمت هایی از این کتاب را ذکر می کنم و فایل کامل کتاب را ضمیمه می کنم. خواندن کامل کتاب به نظر من ایده های فراوانی تامل ما درباره کشورمان دارد.
بدیهی است که هر نسلی به صرف زاده شدن در یک بستر تاریخی بار گناهان پدران خود را بر دوش می کشد، همان گونه که از نعمت اعمال نیک نیاکانش بهره مند می شود. هر کس که مسئولیت سیاسی می پذیرد همواره به نقطه ای می رسد که همراه با هملت بگوید:
زمانه گژ و گوژ است، آی، نفرین بر این سرنوشت!
زاده شدم من، تا به سامانش آورم.
در محاکمه آیشمن ، قضات به روشنی و صراحت خاطر نشان کردند، که دادگاه برای محاکمه یک نظام، تاریخ یا روند تاریخی، یا یک ایسم مثل یهودی ستیزی، تشکیل نشده است. این دادگاه یک شخص را محاکمه می کند و اگر دست بر قضا او مامور بوده است، دقیقا به دلیل اینکه حتی یک مامور هم کماکان یک انسان است متهم شده است، و در همین مقام محاکمه می شود. بدیهی است که در اغلب سازمان های تبهکار مهره های کوچک اند که عملا مرتکب جنایات بزرگ می شوند، و می توان حتی عنوان کرد که یکی از ویژگی های جنایات سازمان یافته رایش سوم این بود که از همه مامورانش، از ریز و درشت، شواهد ملموس دال بر مشارکت شان در جنایت را می طلبید . برای همین ، پرسشی که دادگاه از متهم کرد این بود : شما، با این نام و نشان، با این تاریخ و مکان تولد، با این هویت مشخص و ثابت، آیا جرمی را که بدان متهم شده اید انجام داده اید؟ و چرا مرتکب این جرم شده اید؟ 

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه


مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند.
کجا بودیم ؟
برای تغییرات اندکی در بخش کوچکی از حاکمیت سیاسی تلاش می کردیم تا فرد بهتری سرزمین ما را در دنیای امروز نمایندگی کند. برای این منظور تلاش کردیم ، بسیاری را که سالها بود رای نمی دادند راضی کنیم که باید رای داد به هزار دلیل که هر یک از ما برای هدف خود داشت. فکر نمی کردیم تغییرات ساختاری اتفاق بیافتد، فکر نمی کردیم خون ریخته شود ، فکر نمی کردیم کودتا شود. اما فکر می کردیم تقلب می شود ، رای ما به هیچ انگاشته خواهد شد اما با خود گفتیم ما کار خودمان را می کنیم و برای بعدش ، وقتی پیش آمد فکر می کنیم.
ما فکر نمی کردیم تغییرات ساختاری رخ دهد .

کجا ایستاده ایم؟
آنچه فکر نمی کردیم همگی اتفاق افتاد. در ساختاری که هیچ سخن رسمی یی در عدم پذیرش سخن نظام سیاسی و فرد اول نظام وجود نداشت و همگی روشنفکران برای این عدم پذیرش و مقاومت در برابر آن یا به زندان می افتادند یا از زندگی عادی کنار گذاشته شده و به حاشیه رانده می شدند، سخنی متولد شده است که در برابر سخن ناحق نظام سیاسی و جهت گیری های جانبدارانه فرد اول نظام مقاومت می کند و میلیون ها نفر در حمایت از این حرکت  به راهپیمایی مسالمت آمیز دست زده اند.
با این حرکت دیگر نمی توان کسی را مافوق قانون تعریف کرد و انتقاد به دیدگاه و نگرش فرد اول نظام نیز حرکتی مشروع و حق مردم تلقی خواهد شد. مردم دیگر حق دارند بپرسند چرا حرکت مسالمت آمیز مردم را " زورآزمایی" تلقی می کنند؟ همانطور که پیش از این اینها مردم ایران بودند هم اکنون مردم ایرانند. اکنون دیگر این حرکت محدود به دانشجویان نیست که مانند تیر 78 قابل خاموش کردن و سرکوب باشد این حرکت در هر 8 خانه از 10 خانه ایرانی جای دارد و فضایی برای بحث های روزانه و یافتن راه حل های گوناگون و گسترش سطح تحلیل ها و گفتگوها را با خود همراه داد. البته باید گفت باضافه نفرتی که گسترش خواهد یافت. نفرتی که با عکس هایی که انتشار یافته یا فیلم قتل ندا، که ندای بی پناه این سرزمین در راه حقوق اولیه انسان بودن است ، متاسفانه گسترش می یابد.

کجا می رویم؟
 حرکت ما حرکت مسالمت آمیزی است . هدف نخست و نزدیک ما در درجه اول رسوایی این تقلب و دروغ بزرگ و مشروعیت زدایی از کسانی که بی پروا در پی  لگدمال کردن حق پرسش مردم و وادار کردن آنها به سکوت و تسلیم است .
هدف دورتر و بنیادی تر گسترش شیوه های نوین مبارزه مسالمت آمیز است که بوسیله آنها بتوان فضای سیاسی اجتماعی را به سمت فضای آزاد و نقد پذیر برد.
  
چه چیزی آزارم می دهد؟
کجایند اساتید دانشگاه ؟ کجایند معلم هایی که درس شرف و آزادگی می دهند؟ کجایند روشنفکرانی که تندترین حرف ها را پیش از این می زدند؟ اکنون مردم شان ، اکنون تاریخ آزادمردی شان نیازمند آنست که هر کسی واکنشی نشان دهد. هر کسی فریادی بزند.
2 تیرماه 88

حفره


تا از درون من پا بیرون نهادی
به کوچه باز گشته ام
تا جستجو باقی بماند
خرداد90

۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند.


موفقیت بزرگ


دیشب کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان وجود  تخلف و تقلب در انتخابات را پذیرفت.
به گزارش واحد مرکزی خبر، کدخدايی، سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرده است "در ۵۰ شهر آرای ريخته شده به صندوق های رای بيشتر از تعداد واجدين شرايط برای شرکت در انتخابات بوده است." بر اساس اين خبر، کدخدايی گفته است "بيش از ۳ ميليون رای در اين حوزه ها تقلبی بوده است. اما در مورد اين که اين آرا متعلق به نامزدهای شکست خورده در انتخابات است يا نه، می بايست بررسی بيشتری شود."

همین اندازه تخلف و تقلب برای ابطال انتخابات کافی است .
مقاومت غیر خشونت آمیز جواب می دهد البته رای زنی های خیلی ها هم بی تاثیر نیست.
امروز هم که مردم چراغ اتومبیل شان را به نشانه اعتراض روشن نگاه می دارند.
برای نگاهی به ماموران ضد شورش هم ساعت 5 می رویم هفت تیر خسته نباشید بگوئیم.

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

25 اسنفد 1390

امروز دومین سالگرد راهپیمایی بزرگ مردم در تهران بود. خیابان ها با انبوی ازنیروهای انتظامی و بسیج پوشیده شده بود و عدم حضور مردم دو بیشتر از همیشه آشکار بود. دو مشخصه  ای  که تنها اولی توسط شبکه های اجتماعی مجازی و سایت ها منعکش شد. علاقمندان به جنبش سبز قصد ندارند واقعیت را بپذیرند . برای آنها واقعیت  های ظاهر شده در صحنه اجتماعی تنها گاهی اهمیت دارد ، گاهی که در جهت افکار و ایده های آنها قرار بگیرد و در صورتی که این واقعیت در این مسیر نباشد به تحلیل پارامترهای دیگر اجتماع رو می آورند و علاقمند نیستند که " واقعیت" را منعکس کنند. 
البته رویکرد سایت های سبز از هفته ها پیش تقریبا علائمی را مخابره می کرد که از عدم تمایل و انگیزه دست اندرکاران رهبری اعتراضات برای دعوت مردم خبر می داد. اما با فشار بسیاری از فعالان سایتها در ارتباط با مواضع محمد خاتمی، شورای راه سبز امید و دیگر فعالان به نوعی ناچار به دعوت مردم برای حضور در راهپیمایی شدند و البته راهپیمایی سکوت.
 به نظر می رسد رهبران اعتراضات پیش از این به عدم تاثیر گذاری راهپیمایی ها آگاه شده اند بنابراین مذاکره و مصالحه را ترجیح می دهند. 

آمنه تنهاست


این مقاله برای آمنه بهرامی نوشته شده که در ایران قربانی اسیدپاشی شد. این مقاله امروز در سایت رادیو زمانه http://radiozamaneh.com/society/humanrights/2011/06/15/4740 منتشرشده است. 

آمنه تنهاست

یادداشت حاضر برای آمنه است. از میان مقالاتی که در این مدت نوشته شده یک مقاله( آمنه و آن دو قطره اسید نوشته: امین بزرگیان) را در محور بررسی قرار داده ام که مدعایش متمرکز بر دیدگاهی است که در مقالات دیگر جسته و گریخته مطرح شده و نتیجه همه آنها دعوت به بخشش است.
اول: داستایوفسکی در مخالف با حکم اعدام تحلیل تامل برانگیزی دارد. می گوید وقتی کسی در اتفاقی یا در نزاعی کشته  می شود مقتول تا آخرین لحظه امید دارد که نجات پیدا کند اما وقتی شما قاتل را محکوم به اعدام می کنید پیشاپیش تمام امید محکوم را از او گرفته اید و در این حالت کار شما ناعادلانه است.
اگر منظور عدالت باشد هیچ گاه نمی تواند حکمی را برابر حکم دیگر پیدا کرد و عملا هیچ گاه نمی توان انتظار عمل عدالت را داشت. بنابراین مجازات ها در پی اعمال یا تحقق عدالت نیستند. تمام تلاش قوانین یا مجازات ها به نوعی پاسخگویی به فرد قربانی در وضعیتی است که عدالت ممکن نیست. دریافت اینکه عدالت ممکن نیست امری است که برخی از جوامع امکان ساختاری پذیرش و اجرای آن را ندارند.
در جوامعی که امکان عدم تحقق عدالت بهتر درک شده، گرایش به "محروم سازی" فرد از چیزی که برای فرد انسان ارزشمند است بعنوان بهترین مجازات تعریف می شود. چون عدالت امکان پذیر نیست و چون امکان برابری یا عدالت در مجازات امکان پذیر نیست بنابراین بهترین چیزی که از نظر فرد انسان ارزشمند است را به میزان های مختلف از دسترس او خارج می کنیم. اینجا یکی از ایده های پیدایش زندان را شاهد هستیم. زندان از این منظر محروم سازی فرد است از آزادی.
اما مسله اینجاست که در جامعه ای (همانند ایران) که " آزادی" ارزشمند ترین داشته به حساب نمی آید یا اساسا وجود ندارد تا وجدان شده باشد، زندان نیز راضی کنند فرد نیست. به سخن دیگر قربانی، مجازات زندان را رضایت بخش در برابر تجربه هولناک فردی خود نمی داند. در این جامعه هنوز ارزشمند ترین داشته  جان انسان یا وجود انسان است. بنابراین باید به این وجود ضربه ای وارد کرد. یعنی قربانی باید راضی شود که ارزشمندترین چیز در این بین از مجرم گرفته شده است حال در این جامعه چگونه می تواند مدعی بخشش شد؟ بر چه مبنا و اساسی از فرد درخواست بخشش می شود؟ آیا مبانی و ساختارهای لازم برای چشم پوشی از قصاص در جامعه ایرانی پی ریزی شده است که اکنون فردی بدون توجه به آن مبانی و امکانات ،" کینه " می ورزد و تمایلی غیر منطقی برای عدم بخشش از خود بروز می دهد؟
به نظر می رسد از نظر تحلیلی در چنین جامعه ای قصاص آن وضعیتی است که فرد را در ارتباط با محروم سازی مجرم به رضایت نزدیک تر می کند. بنابراین درخواست های شبه اخلاقی( درخواست هایی که ظاهری اخلاقی دارند اما بدون توجه به امکانات و ساختارهای یک امر اخلاقی تقاضا می شوند) نمی تواند کمک کننده به مبارزه با خشونت یا قصاص شود بلکه فرد را در خواسته خود بیشتر استوار می کند چرا که درخواست کنندگان به بخشش، یک خواسته مد روز و شیکی را از دور شلیک کرده اند بدون آنکه توان ارائه ایده ای برای رضایت قربانی را داشته باشند.
از این منظر مبارزه برای آزادی، مبارزه برای تغییرات بنیادی در مسئله جرم و مجازات می باشد.
دوم : مقاله "آمنه و آن دو قطره اسید" بدون توجه به این تنهایی فرد در جامعه ایران، این موضوع را به فرهنگ مرد سالاری جامعه ایران و خشونت این فرهنگ متصل کرده و دلایلی برای این رویه و حتی عدم بخشش آمنه مطرح کرده، مدعاها و نقد این مقاله از این منظر اهمیت دارد که تقریبا در همه مقالات اخیر به مدعاهای شبیه به این مقاله برای تحلیل موضوع  پرداخته شده است. مدعاهای اصلی مقاله در این سه گزاره نهفته است:  اول: این فرهنگ غیرت  یا فرهنگ غیرت - ناموس است که  قربانی می کند. دوم : اعدام و قصاص، مکانیزم فرافکنی جامعه‌ای است که می‌خواهد مسئولیت جرم را به گردن چیزی غیر از خودش بیاندازد. سوم : قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص، امکان حفظ «کینه»، نیندیشیدن به چرایی جرم و ناتوانی «بخشایش» را نه تنها برای او { آمنه } بلکه برای جامعه فراهم کرده است.
ببینیم کدام یکی از این مدعاها درباره این حادثه قابل قبول است.
1. این مدعا که فرهنگ غیرت و ناموس در ایران هم قربانی می کند و هم مجازات می کند از جمله فرضیاتی است که نیاز به اثبات دارد و گزاره بدیهی به شمار نمی رود. از این رو باید دید این فرضیه برای رخدادی که برای آمنه روی داده قابل قبول است یا خیر. بر اساس نامه خواهر آمنه، آمنه ناموس مجید به شمار نمی آمده است که غیرت(که مفهومی مبهم برای جامعه پیچیده ایران است) بعنوان عامل در اولین سطح شناخته شود. بنابراین در اولین سطح گزاره توصیفی برای پذیرفتن اینکه اسید پاشی مجید عملی است که از فرهنگ غیرت و ناموس ایرانیان تغذیه می کند وجود ندارد.
کمی از لحاظ نظری، از سطح فردی بالاتر می رویم. در سطح ساختار خانوادگی نیز با غیبت شواهد اثبات کننده روبروئیم. در مناسبات خانوادگی هیچ نوع رابطه فرهنگی یا تاریخی تایید کننده این مسئله نیست که آمنه ناموس مجید به شمار می آید. در بعضی مناسبات خانوادگی در ایران این روابط از پیش تعریف شده است.بعنوان مثال در گذشته یا در بعضی فرهنگ های مهجور کنونی، لزوم ازدواج دختر عمو و پسر عمو جواز برخی از اعمال را صادر می کرده است اما در مورد آمنه ازاین نوع مجوز ها هم خبری نیست. بنابراین در سطح ساختار روابط خانوادگی درنهاد خانواده نیز شواهدی برای این موضوع نمی توان یافت.
مرحله بعدی از لحاظ نظری این است که به یکباره اسیدپاشی مجید (بعنوان مرد) به صورت آمنه (بعنوان زن) را در مناسبات نظری مرد سالاری و روابط زن و مرد و مبحث غیرت قرار دهیم. مسئله ای که به نظر می رسد مقاله در این مسیر حرکت کرده و تئوری کلان و بسط یابنده ای دارد که می تواند تمام مناسبات زن و مرد را ( از جمله فاجعه ها و خشونت ها و .... ) را توضیح دهد بدون آنگه نیازمند اثبات مقدمات خود باشد.
دوم : در گزاره دوم مسول جنایت جامعه است. به سخن دیگر ما باید جامعه را مقصر بدانیم که بر اساس مدعاهای مقاله منظور مرد سالاری این جامعه است. یعنی اکنون آمنه باید جامعه را مقصر بداند نه فرد(مجید) را و باید و بهتر است به مجازات جامعه دست بزند. اما آمنه چگونه می تواند جامعه را قصاص کند؟ جامعه چگونه در این ماجرا بعنوان مقصر پدیدار شده است؟
به نظر می رسد با عمل مجید، جامعه خود را نشان داده است. یعنی جامعه مقصر نبود ولی هنگامی که عملی از دست یکی ازافرادش صادر شد بعنوان یک وجود فعال ظاهر شده است. اگر جامعه مقصر است و جامعه از دست مجید دست به عمل زده است آنگاه نتیجه تناقض نمای این فکر این است که آمنه باید از طریق قصاص مجید جامعه را قصاص کند.
می بینیم که مدعای مقاله که در نظر اول بدنبال عدم قصاص مجید است به اینجا می رسد که منطقا باید مجید قصاص شود تا جامعه قصاص شود، جرا که جامعه است که مقصر اصلی است. و جامعه از طریق افراد در حال عمل کردن است.
سوم: قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص باعث حفظ کینه، نیندیشیدن به چرایی جرم و عدم بخشایش شده است. در اینجا مدعای مقاله تغییر می کند. اینجا دیگر مردسالاری جامعه علت جنایت نیست بلکه قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص عامل همه مسائل مرتبط با اسیدپاشی است. یعنی قانون دینی قصاص وضعیتی بوجود آورده که به خشونت مشروعیت داده است چرا که اگر جرمی اتفاق بیافتد با قرار دادن قانون قصاص به خشونت دیگری مشروعیت داده است. یعنی قانون دینی می بایست چنین قاعده ای وضع نمی کرد بلکه می گفت در صورت هر نوع جنایتی، قربانی باید ببخشد و بگذرد و اگر این شیوه از سوی دین پیش گرفته می شد با خشونت هایی از این نوع روبرو نبودیم. یعنی اگر قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص نبود الان آمنه به راحتی مجید را می بخشید. توضیح بیشتر این بخش از مدعای مقاله برای این بود که سستی چنین گزاره ای بهتر تشریح شود. در اینجا به سادگی وضعیت فرد (اینجا آمنه) بکلی نادیده گرفته می شود، تجربه فردی آمنه بعنوان فرد تجربه گننده وضعیت هولناک به قانون دینی یا قانون عرفی ارجاع داده می شود تا اصولا بحث از دشواری فهم وضعیت به کناری گذاشته شود.
سوم: وقتی نه قانون، نه انسان ها، نه گروهها  و سازمان ها،کسی برای کمک و یاری و دفاع از انسان آسیب دیده نیست، آیا راهی جز اقدام فردی باقی می ماند؟ در برابر رنج و در برابر فشار روحی و درونی چه چیزی برای تسکین وجود دارد؟
وقتی انسان ها غایبند یا در یک حباب پر از قضاوت و داوری به رنج انسان نظر می کنند آیا راهی جز اقدام فردی وجود دارد؟
تجربه شخصی من در امری نزدیک به موضوع حاضر تا حدی موضوع را گویا تر می کند. پسرم دو سال سن دارد. تابستان گرم تهران است. سال 1385 . یک شلوارک و یک بلوز رکابی پوشیده است. قرمز. به زیبایی اش افزوده است. به پارک نزدیک خانه در خیابان آذربایجان می رویم. تقریبا کسی نیست که با حیرت و سر تکان دادن و تاسف به ما نگاه نکند.به این پسر کوچک دو ساله نگاه نکند. و همه با زمزمه و گاه صریح مرا مورد پرسش و سوال و خطابه قرار ندهند. معلولیت دست راست پسرم در هنگام تولد و داشتن تنها یک دست، جامعه را پوست کنده به من نشان می دهد.
من جامعه شناسم.در این رشته  تحصیل می کنم اما چیزی در زیر پوست جامعه اکنون برای من ظاهر شد که هیچکاه احساسش نکرده بود. بسیار خوانده بودم و گاه نوشته بودم از وضع جامعه، از ناهنجاریهای فرهنگی، از فرهنگ خشونت جای گرفته در وجدان تاریخی و... اما روبرو شدن با یک "وضعیت پیچیده" از آن دست که همه این عوامل به یکباره از انتزاع خارج شده باشند و با گوشت و پوست و احساس و وجود تو آمیخته شده باشند، به کلی وضعیتی هول انگیز و وحشتناک است.
در این تجربه هولناک - که در ان من فرد آسیب دیده نیستم-  کسی را یا بهانه ای نمی یابم که در این تجربه تکیه گاه من برای گذر از این تجربه باشد. این کودک دو ساله نیز در آینده  در جامعه من ناگزیر تنها خواهد بود. و در این تنهایی در جامعه ای که من زندگی می کنم هیچ نهادی، گروهی، انجمنی نیست که فرد را در این تجربه های هولناک یاری کند. بنابراین از او خواسته می شود که تحمل کند و در تجربه فردی انتزاعی خود بکوشد که از این مردم کینه ای به دل نگیرد، از چشمانشان، از داوری شان و از منش شان و اگر نتوانست و مثل من در خیابان فریاد زد بر جمله ترحم آمیز زنی، احتمالا همه من را محکوم می کنند، همه اورا محکوم می کنند که چرا در تنهایی تجربه اش نتوانسته خود را بهنجار کند. اینجاست که کینه ورزیدن، بدبین شدن و در مواردی مانند مورد آمنه درخواست قصاص کردن، درخواست و وضع فرد است در تنهایی خویش. 
قصاص آن مرد از رنج آمنه نمی کاهد و این از امور بدیهی است که با هوش و فهمی که در سخنان آمنه می توان دید، مسئله ای نیست که از او پنهان باشد.
اما بخشش با کدامین مبنا ؟ در نوشته ای پیشنهاد شده بود که ببخش تا قهرمان شوی. آیا این قهرمان شدن بخشی از همان فرهنگ جامعه ما نیست که قصد داریم با بخشش آن را از حرکت باز داریم ؟ من روزها و شب ها با صورت اسید پاشیده، با چشمهایی از دست رفته، با رنج زندگی می کنم و تو می خوای با دعوت به قهرمان شدن بر این رنج چه مرهمی بگذاری؟ این تنهایی فرد در جایی که مردمش، مردم نیستند، زندگی اش زندگی نیست، تنها یک راه باقی می گذارد و آن راه اقدام فردی است. خودش باید وارد عمل شود، خودش جلوبرود. خودش، خودش را احیا کند. تسکینی برای انگیزه بیدار شدن هر صبح و آرامشی برای خوابیدن هر شب و تو بار سنگینی دوباره بر دوشش می گذاری: بخشش.
 نتیجه :
از سوی کسانی که نسبت به این رخداد واکنش نشان دادند شاهد حداقل فعالیتی برای یاری آمنه نیستیم. بیشتر از هر چیزی توصیه های اخلاقی یا تحلیل های نظری کلی را در این ارتباط شاهدیم. به نظر می رسد حداقل انتظار، شکل گیری کمپینی برای پاسخگویی به خواسته آمنه بود مگر نه اینکه تمام کسانی که به تحلیل این فاجعه دست زده اند جامعه را مقصر می دانند و ادامه این سیکل خشونت را برای جامعه ایرانی زیان آور ارزیابی کرده اند؟ پس باید پرسد چرا هیچ حرکت عملی برای پاسخگویی به خواسته آمنه را شاهد نیستیم ؟
به نظر می رسد این درخواست ها برای بخشش همچنانکه بدون پایه و اساس صورت می گیرد  و جامعه ایرانی نه آمادگی و نه خواست آنرا  دارد که برای چنین وضعیت هایی قدمی واقعی بردارد. مشخص است که جامعه ایرانی خواست آنرا ندارد که دو میلیون یورو را با کمپینی آماده کند چرا که بسیار اندک اند کسانی که برای آنچه می اندیشند یک یورو خرج کنند.
 عکس العمل ها از سوی روشنفکران ایرانی، عکس العملهای گزینش شده و مد روزی است که حتی تمام مسائل مشابه را در بر نمی گیرد. در خبرهای روزهای اخیر؛ خبری مشابه ای را شاهد بودیم که قراراست برای جبران اسیدپاشی، بخشی از گوش یک فرد دیگر را ببرند تا قصاص صورت گیرد، این  و بسیاری دیگر از حوادث مشابه، از نگاه روشنفکران به دور می ماند چرا که نگاه گزینش گرانه به فاجعه، اجازه فهم و واکنش بنیادی را از میان برده است.
آنچه برای آمنه اتفاق افتاده است، آخرین مورد نیست، کنکاش در چرایی این پدیده به مطالعه دقیق تری نیاز دارد. دعوت به بخشش نیازمند بنیادهایی است که فرد در هولناک ترین تجربه ها امکان ارتباط با این بنیادها را داشته باشد. بنیادهای حمایت کننده ای که در تجربه هولناک هرروزه فرد آسیب دیده او را تنها نگذارد و توانا باشد تا بخشی از نیرویی که فرد برای زندگی روزانه نیاز دارد تامین کند.
تنها شاید در این صورت باشد که علی رغم اینکه ازنظر ساختاری جایگاه نداشتن آزادی بعنوان ارزشمندترین داشته  امکان تغییر مجازات ها را تا مدتها نخواهد داد، مبارزه فردی و گروهی انسانها برای فردی که چنین تجربه هولناکی را از سر          می گذراند امکان یاریی باشد و این امکان است که در ذهن آمنه ممکن است جایی باز کند برای اندیشیدن به بخشش.

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

مقاومت می کنیم


مقاومت می کنیم
وقایع دیروز را از ساعت 4 با ورود به خیابان انقلاب دنبال کردم. شاید حدود 10 هزار نیرو خیابان انقلاب تا آزادی و از آن طرف تا امام حسین را پوشانده بود.
سیل مردم به طرف خیابان انقلاب هم خیلی جالب بود اما نیروهای ویژه از شکل گیری تجمع جلوگیری می کردند و تجمع ها به داخل خیابان های فرعی کشیده می شد. نزدیک چهارراه نواب حدود 400 نفری جمع شدیم که داشت جمعیت اضافه می شد که از دو طرف خیابان حمله صورت گرفت و جمعیت بطرف خیابان توحید فرار کردند.
وحشیگری نیروهای بسیجی و ضد شورش از اندازه بیرون بود نه زن می شناختند و نه مرد ، نه پیر و نه جوان.
کنار مردی 60 ساله کنار خیابان می نشینم. در حالیکه گریه می کند به من می گوید که کاش 18 سالش بود و می توانست با این نیروها مقابله کند.
هر چه ساعت می گذرد جمعیت خشمگین تر می شود و شعار ها تند تر می شود . سنگ انداختن هم شروع می شود. به میان جمعیت می روم برای صحبت با بچه ها و آروم کردنشان . هرچه استدلال می کنم که شعارهای این چنین تند راه ما را بیشتر می بندد نتیجه ای نمی دهد. می گویم باید روی تقلب در انتخابات و ابطال آن تمرکز کنیم و نباید با عصبانیت بهانه ای که آنها دنبالش هستند را به آنها بدهیم. اما نزدیک است با من درگیر شوند گویا من نفوذی ام. به آنها گفته ام الان موقع درست فکر کردن است . شما عصبانی و خشمگین هستند و حق هم دارید اما نباید در دام طراحی شده ای بیافتید که حاکمیت به شدت دوست دارد و آنهم شعار علیه کسی است که از نظر حاکمیت تفسیری دیگری می شود و اصولا با اندازه نیروهای ما همخوانی ندارد.
استدلال ام را ادامه دادم که با آرامش و تاکید روی خواسته اصلی خود می توانیم در طرف مقابل انشقاق ایجاد کنیم و مشروعیت عمل شان که کشتن مردم است را اساسا زیر سوال ببریم. مردم دنیا خواهند گفت اینها به یک روند نادرست اعتراض مسالمت آمیز دارند و می خواهند که حرفشان شنیده شود و با گلوله روبرو می شوند و این بزرگترین نیروی ماست، اجازه ندهیم این نیروی بزرگ از دست برود. اما حرف هایم هیچ اثری ندارد گویا. استدلال ام را ادامه می دهم می گویم شما عصبانی هستند و چند روز دیگر اگر من با شما روبرو شوم و بگویم باید مقاومت را ادامه داد شما خواهی گفت بی فایده است. نتیجه این نوع عصبانیت ها چیزی جز فروکش کردن سریع انگیزه مقاومت نیست. و این قاعده ای است که من چه بسیار در جمع های دانشجویی و اعتراضات 10 سال اخیر از نزدیک شاهد آن بوده ام.
نزدیک ساعت 9 است که به خانه می رسم . ساعت 10 صدای الله اکبر شدیدتر از همیشه به گوش می رسد .
اعتراض ما ادامه دارد. ما را نمی توان ساکت کرد ما پشت رهبر این جریان آقای میر حسین موسوی ایستاده ایم. گمان نمی بردیم این اندازه محکم باشد اما گویا خدا می خواهد که این فریب زمان درازی در پرده نماند.
مقاومت می کنیم .... 
31 خرداد 88

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

بی سر انجام


بر روی تپه ای  نشسته ام
و باغی را تماشا میکنم که شاخه شاخه هایش را نوازش کرده ام
با اندکی خندیده ام و با بسیاری گریسته ام
با پیرترینشان برخاسته ام و کنار گلی پژمرده برخاک گشته ام
باغی مملو از امید و نومیدی
کنار درخت کهنسالی از امید سرشار می شدم و کنار گلی شکسته از یاس می مردم
با خودم می اندیشم
این تپه ازکجا پیدا شده است؟
و با دلم می گویم
اگر عاشق کسی باشی 
چه ماجرای شور انگیزی را دنبال میکنی
بی سرانجام 

پنج شنبه 24 بهمن 87

مرور کودتای خرداد 88 بدون روتوش


نوشته زیر روز شنبه سی خرداد 88 نوشته شده است که آن زمان در پرشین بلاگ منتشر شد. 
-------------------------------------------------------------------------------
امروز شنبه 30 خرداد 88

امروز روز بزرگی است و شرکت در راهپیمایی ساعت 4 میدان انقلاب از اهمیت بسیار زیادی در تاریخ  کشورمان برخوردار است.
برای غرورمان، برای شعورمان و تذکر به نظام سیاسی که بدانند شخصیت مان زیر بار ترس نپوسیده است امروز باید در این راهپیمایی شرکت کرد حتی اگر شده برای 15 دقیقه.
چگونه می شود در برابر جنبش مدنی و آرام این روزهای مردم با گلوله ایستاد؟ و بعد مسئولیت خون هایی که از لوله تفنگ می ریزند را هم بر عهده این جنبش آشتی طلب گذاشت؟
ما زورآزمایی نمی کنیم ، ما خواهان تنها یک حق هستیم که مورد خیانت قرار گرفته است. در امانتی که ما سپردیم خیانت شده است. به ما دروغ گفته شده است و هر اصل اخلاقی یی چه از مذهب برآمده باشد چه از غیر مذهب با این دهن کجی به اخلاق مخالف است و از انسان ها بعنوان  انسان می خواهد که اجازه ندهند این زشتی اخلاقی که قباحتش از یاد رفته و آشکارا رودروی ما بازگفته می شود، معتبر بماند. 

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

با حذف وبلاگ من از پرشین بلاگ و بلاگفا مشاهدات و تحلیل های روزهای پر چنب و جوش سال 1388 در فایل های من بافی مانده است با آغاز ماه خرداد این یادداشت ها را دقیقا در تاریخ انتشار در سال 1388 دوباره منتشر می کنم . 



خانه شان، آبروی وطنم بود.

در همین روزها، بزرگداشت آیت الله خمینی در مرقد برگزار می شد. آقای موسوی هم در این مراسم حضور داشت. امروز ایشان در حبس خانگی به سر می برد ، بسیاری از روشنفکران زن و مرد در زندان هستند. و دو روز قبل هاله سحابی در مراسم تدفین مهندس عزت الله سحابی به قتل رسید. ابراهیم نبوی در نوشته ای جمله ای را بکار برده است که تاثر برانگیز و عمیق است نوشته است : 

خانه شان، آبروی وطنم بود.