۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

فلسفه شورش

مقاله ای درباره فوکو می خوندم که نویسنده اینطوری شروع کرده بود: 
" مد در داشتن موهای بلند است ؟ او سرش را می تراشد. با سرو وضع راهب گونه اش میشل فوکو کسی را بی اهمیت تلقی نکرد
دیوانگی ، جرم وسکس اولین موضوعات کار فلسفی اش بود"
در 1962 یک بخش فلسفی در دانشگاه راه انداخت ، هنگامی که 42 سال داشت و به شهرت رسیده بود.فوکو دوستش ژیل دولوز   و گروه جوانان چپ افراطی نزدیک به آلتوسر مثل: ژاک زانسیر، اتین بلیبرو آلن بدیو را استخدام کرد تا به این گروه فلسفی بپیوندند.  


۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

اعتصاب غذای نسرین ستوده و وضع ما

اعتصاب غذای نسرین ستوده بعنوان یک وکیل و فعال حقوق بشر هیچ عملی را بر نمی انگیزد. متاسفانه باید گفت که این خفقان و سردرگمی فعالان و روشنفکران آنقدر عمیق و سنگین است که نه اعتصاب غذای ستوده و گویا نه هیچ مرگ و رنج و دردی آنرا تکان نخواهد داد.
همه چیز طوری پیش می رود که همگی احساس می کنیم که وضع طبیعی است ، کسی خودش را مقصر یا سهیم در این وضعیت نمی داند ، روشنفکرانمان نه به نقد این حال و وضع مان می نشینند و نه نهیب مان می زنند. همه چیزی در یک نوع مصلحت بینی و سیاست زدگی سطحی و تهوع آوری غرق شده است. نه مرگ کسی نه اعتصاب غذای کسی نه صدای کسی هیچ یک در این دشت خشکیده گوش شنوایی نمی یابد.
 یک نوع بی حسی اجتماعی عمیق ، یک نوع بی اهمیت بودن همه چیز ، یک جور ناظر قطار بی انتهای حوادث بودن ، نه تنها مردم که بیش از آنها نویسندگان و فعالان و روشنفکران ما را در خود گرفته است. هی گفتیم این موضوع خیلی مهم نیست که حساسیت نشان دهیم اما اگر فلان اتفاق مهم بیافتند واویلا می کنیم . آن اتفاق افتاد اما گفتیم فعلا که شرایط مهیا نیست باید با تدبیر اندیشید که چه با ید کرد ، پیش رفت و پیش رفت و پیش رفت و حالا اساسا چیزی را هم انتظار نمی کشیم که در صورت وقوع آن  بگوییم نه دیگر این خط قرمز ماست که دیگر نمی توان شاهد این بود که نشست و نگاه کردم.
فکر می کنم این آن اتفاقی باشد که افتاده یعنی اساسا دیگر چیزی را انتظار نمی کشیم که در صورت رخ دادنش یک نوع زنده بودن  یا اینگونه بودنمان با شرافت درونی مان تناقض جدی پیدا کند.
این اتفاق بزرگی است. 

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

جامعه پاره پاره

وقایع عاشورای سال 1388 در تهران را که بازبینی می کنم جنبه های جدیدی از ویژگی های امروز جامعه ایران را برای من روشن می کند. تازه ترین جنبه ای که وقایع این روز برای من تصویر کرد این بود که مردم ایران برای هیچ کار جمعی برای تغییر وضعیت کلی جامعه آمادگی ندارند . به این معنا که با هم نخواهند بود. حوادث آن روز نشان داده که روز به روز بخش منفعل جامعه  درصد بزرگتری را به خود اختصاص می دهد که منتظرند که در نتیجه سودآور آینده در نقشی ظاهر شوند که بدون هزینه از منفعتی بهره مند شوند. چه اندازه سخنان حکمت آمیز و گفتارهای تقویت کننده ای در فرهنگ ما وجود دارد که در تقویت این وضع می کوشند.
جالب اینکه بسیاری از مردم در شهرستان ها با لحن و گفتار ویژه ای از آنچه در تهران می گذشت صحبت می کردند. منظورم در میان مردم عادی است. بسیار شنیدم که با لحنی طعنه آمیز به تهران نشینان خطاب می کردند که آنها در پایتخت نشسته اند و از مواهب زندگی در آنجا برخوردارند خودشان باید کاری کنند. گویی تهران و ساکنانش چنان جدا از همه مملکت هستند که گویی کشوری بیگانه اند. شاید این موضوعی  به ظاهر کوچک باشد اما به نظر من گویای تصویری اساسی و بنیادی از روابط بین مردم در جامعه ایران و خصوصا با تهران نشینان است که نه تنها در میان ترک ها و کردها و غیره حمایتی را نخواهند داشت که حتی میان مردم دیگر شهرها نیز حمایت چندانی ندارند و احتمالا نخواهند داشت.
گذشته از چند پارکی جامعه که روابط بین این پاره ها را به کلی گویا پاره شده است از سوی دیگر بطور بنیادی اعتماد اجتماعی و خصلت های اخلاقی مقاومت نیز به کلی تضعیف شده است.
به نظرم برای همین هم هست که در بدترین وضعیت اقتصادی حال حاضر در ایران شاهد هیچ گونه کنش اجتماعی معناداری نیستیم و به احتمال زیاد اگر وضعیت بدتر هم شود شاهد کنش جمعی خاصی نخواهیم بود. این است که آینده تلخ و تیره ای در انتظار کسانی است که امیدی و آرزویی برای تغییر در ایران دارند. این وضعیت از یک سو سرخوردگی و از سوی دیگر نگاه های فلسفه تاریخی را به شدت رایج می کند. 

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

عاشورای سال 1388

امروز تاسوعا و فردا عاشوراست و یادآور آن روز سخت در سال 88 است و آن درگیری ها. نوشته ای که همان شب عاشورا درباره حوادث آن دو روز نوشته بودم رو توی وبلاگ قبلی منتشر کردم که کلا از بین رفت ، جهت یاد آوری حالا دوباره منتشر می کنم .


اتفاقات روز عاشورا
از روز تاسوعا شروع می کنم. برای یک قرار کاری سوار اتوبوس های خیابان انقلاب شده بودم که خانمی از مردم خواست برای شادی روح آیت الله منتظری همه صلوات بفرستن واتوبوس یکپارچه صلوات شد. این کار را دو بار ادامه داد و هر دوبار همه اتوبوس با هم صلوات فرستادند. این همه پتانسیل اعتراضی واقعا جالب و دیدنی است.
روز عاشورا ساعت 10 به سمت انقلاب حرکت کردم.  آنچه در پیاده روها می شد دید از سمت چهار راه نواب به سمت انقلاب سیل جمعیت بودکه در دو طرف خیابان در پیاده روها آرام آرام به سمت انقلاب می رفتند. در این مسیر هیچ گونه نیروی نظام وجود نداشت. فکر کردم حکومت تصمیم گرفته بیشتر از این مشروعیتش را زیر سوال نبرد و امروز را برای حضور مردم آزاد گذاشته اما میدان انقلاب که رسیدم پر بود از نیروهای گارد ویژه که به طرف ما حمله وردشدند و ما به طرف کارگر شمالی فرارکردیم وداخل خیابان فرصت شدیدم.
بعد از نیم ساعت باز واد خیابان آزادی شدیم از کناردانشکده دامپزشکی و اینجا سیل جمعیت به هم پیوست وجمعیت خیلی زیادی شکل گرفت که بار دیگر مورد حمله نیروهای ویژه قرار گرفت که به سنگ پراکنی مردم به طرف نیروها انجامید
جمعیت هر لحظه بیشتر می شد و کش و قوس درگیری میان مردم و نیروهای ویژه بیشتر و بیشتر می شد . نکته جالب غلبه بیشتر مردم بر نیروهای ویژه بود که با بستن مسیر ویژه اتوبوس ها اتفاق افتاد و در چهار راه نواب دیگ رخیابان دست مردم بود. گاز اشک اور به وفور مورداستفاده قرار می گرفت و درگیری ها هر لحظه شدیدتر می شد.
در همین زدو خوردها در تقاطع رودکی و آزادی در یک لحظه نیروهای ویژه احساس خطر کردند و فرار کنان وارد محوطه راهنمایی و رانندگی تقاطع رودکی شدند ودرها را بستند و از داخل شروع به پرتاب گاز اشک آور کردند که مردم هم با سنگ به این محوطه حمله کردند و شروع کردند تکان دادن در راهنمایی رانندگی .
جسارت مردم واقعا دیدنی بود با اینکه محوطه پر از نیروهای ویژه بود اما مردم پشت در ، در راتکان می دادند تا در را بکنند. بانک قوامین هم در این تقاطع با سنگ همه شیشه هایش خورد شد. در کل این درگیری بزرگترین درگیری بعد از انتخابات بود که ابعادش حتی ازابعاد روز 30 خرداد هم بیشتر بود. هم حضور مردم بیشتر بود و هم  مردم مصمم ترشده بودند برای مقابله بانیروهای نظامی .
نکات جالب :
-          مردم خشمگین تر ومصمم تر از همیشه بودند .  از مرحله ترس گذشته بودند و وارد مرحله یورش و حمله به نیروهای نظامی شده بودند .
-          چند موتور سوار نیروهای ویژه توسط جمعیت گیر انداخته شد . موتورهایشان راآتش زدند و ان افراد را متاسفانه به شدت کتک زدند. و کمتر مثل قبلی کسی وجود داشت که مردم را از کتک زدن اینها باز دارد.
-          داخل خیابان رودکی درگیری های تا ساعت 3 بعداز ظهر که من شاهد بودم ادامه داشت .
-          نیروهایی که بسیج کرده بودند از هر روزی که در این 7 ماه شاهد بودم بیشتر بودند.
-          نیروهای انتظامی انگیزه شان برای زدن مردم کمتر و لباس شخصی ها وحشی تر شده بودند.
-          یک ون پلیس را در تقاطع رودکی آتش زدند.
-          چند عکس سید علی خامنه ای در خیابان آذربایجان را پایین کشیدند و زیر پا گذاشتند.
-          دستگیری های گسترده بود و شخصا شاهد دستگیری پسری بودم که با اینکه در دست لباس شخصی ها بود باز مرگ بر دیکتاتور می گفت.
-          شعارها به طور منسجم ویکپارچه بر ضد سیدعلی خامنه ای بود و هیچ گونه شعاری بر ضد احمدی نژاد وجود نداشت.
-          گستردگی اعتراضات در تهران و شهرستان ها کم نظیر بود. بطوری که در شهر کوچکی چون آستانه اراک که 15 هزار نفر جمعیت دارد مردم مرگ بر دیکتاتور سر داده اند و یا حسین و میر حسین گفته اند.
نظر من :
همچنانکه خاتمی فرصت کم نظیر دوم خرداد را از دست داد ترس بزرگی احساس می کنم که آقای موسوی با مدارای بی مورد با حکومت فرصت اینکه با یک دیسیپلین کم خشونت وارد مرحله جدیدی شد را از دست بدهد و ما وارد حالتی انقلابی  قدم بگذاریم که نشانه هایش در حال آشکار شدن است. اصلاح یک موضوع جدی تر از انقلاب است وسرسختی بیشتری از انقلاب کردن لازم دارد و پیگیری و مدامت و برنامه دقیق تری نیز . حالتی که امروز ما شاهد آن نیستیم.آقای موسوی نمیتواند با بیانه دادن  این کار را انجام دهد که متاسفانه در این حد باقی مانده است. 

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

سکوتت را بشکن، اما کسی نیست

به مناسب 25 نوامبر"روز جهانی حذف خشونت علیه زنان" در تیتر یکی از صفحات روزنامه ای فرانسوی آمده است:" خشونت زندگی زناشویی: سکوت را به هر قیمتی هست بشکنید"
این گزارش می نویسد که امروزه در فرانسه همانند بیشتر کشورهای اروپایی، اولین علت مرگ و میر زنان کمتر از 59 سال خشونت در زندگی زناشویی است.برآورد می شود که یک مورد از ده مورد خشونت علیه زنان در زندگی زناشویی را این موارد مرگ و میر شامل می شودو این یک مورد در هر دو و نیم روز رخ می دهد. این پدیده تنها منحصر به خانواده های طبقات محروم نیست. این پدیده در تمام طبقات اجتماعی اقتصادی و فرهنگی و در تمام طبقات سنی و همچنین در شهر و روستا دیده می شود.
با اینکه در فرانسه موسساتی زیادی برای مبارزه با این پدیده وجود دارد و همچنین شماره 3919 وجود دارد تا زنان را کمک کند که از سکوت کردن دست بردارند اما همچنان این پدیده از اهمیت زیادی برخوردار است.
حال نگاه کنیم به این مبارزه در ایران که بدون وجود نهادهای اجتماعی و بستر حقوقی مناسب تنها به آگاهی بخشی بدون پشتوانه حمایتی خلاصه می شود. اگر در اروپا مبارزه علیه خشونت علیه زنان به جدیت ادامه دارد و هنوز معتقدند وضعیت مطلوب نیست و همین هفته پیش رو در شهرهای فرانسه برنامه های مفصلی با هدف ترغیب زنان به شکستن سکوت شان ترتیب داده می شود می توان فهمید که در کشورهای اسلامی مانند ایران وضعیت چقدر فجیع است و سکوت چقدر سنگین.
در فیلم "جدایی نادر از سیمین" کلیشه ای مطرح می شود و چقدر عالی کارگردان این کلیشه را مطرح می کند که گویی خشونت علیه زنان اختصاص به طبقات پایین دارد. در حالیه که حتی نمی توان ادعا کرد که این خشونت در میان طبقات پایین بیشتر است.
فقط مسلئه این است که مبارزات علیه خشونت علیه زنان در ایران وقتی بخواهد از حد آگاهی بخشی خارج شود در ساختارهای حقوقی و فرهنگی اسیر می شود که زن اینجا به نوعی با شکستن سکوت اش به نوعی به اتهاماتش اضافه می کند.
و این اتهامات گاه به از دست دادن بسیاری از حقوق اش نیز منجر می شود.
اما در سطحی دیگر اگر از خشونت های فیزیکی عبور کنیم در بسیاری از خشونت ها می توان گفت زنان هم دست کمی از مردان ندارند. 

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

مانا نیستانی و مسئله کارتون مشهور سوسک

امروز عصر در در سنت پریست نزدیک لیون جلسه ای برگزار شد با حضور مانا نیستانی کارتونیست شناخته شده ایرانی به همراه حمید رضا وصاف دیگر کاتونیست ایرانی که درباره کتاب های که منتشر کرده اند با مخاطبین ایرانی و غیر ایرانی به گفتگو نشستند.
مانا نیستانی کارتونیست بسیار باهوشی و زیرکی است و تم هایی که برای کارهایش انتخاب می کند میزان شناختش از وضعیت سیاسی و فرهنگی ایرانیان را به خوبی نشان می دهد. تقریبا اکثرا با تم "خانواده درگیرها" آشنایی دارند.
اما موضوع اصلی برای من یک پرسش بود از مانا درباره کارتونی که در سال 2006 در ضمیمه کودک و نوجوان روزنامه ایران منتشر کرد. از او پرسیدم که الان که به شش سال پیش فکر می کنه چه برداشتی از آن اتفاق دارد؟
گفت که هنوز نمی فهمه چی شد؟
گفت که شخصا هیچ فکر آگاهانه ای دراین باره نداشته که بخواهد درباره ترک ها چیزی طراحی کند و اصولا این واکنش هایی که در آذربایجان اتفاق افتاد برایش غیر قابل فهم بود.
از او پرسیدم شما بعد از آن کاری نکردید که نشان دهید اگر منظور نوعی شووینیسم فارس باشه با آن مخالفید که مرا ارجاع داد به کارهایش که این کار را بعدا کرده . الان که سرچ کردم بله درست می گه یک کارتون داره با عنوان "گفتمان بین قومیت ها" و یکی دیگه به نام"مصیبت نامه دریاچه ارومیه".
اما این دو تا رو مانا نیستانی نمونه هایی می داند که به نوعی کار عملی ایشان در عذرخواهی از ترک ها بوده است که درست هم هست که حرفش را بپذیریم.
اما به نظرم بعد از سالها که از موضوع گذشته مانا نیستانی هنوز به جایگاه موضوع به خوبی آگاه نیست و شاید هم کمی کارتون خودش را فراموش کرده باشد. در کارتون مانا ، سوسک داستان فقط یک جا حرف می زند و آن هم به ترکی و می گوید:" نمنه".
بعد در کنار این تصویر که این کلمه را با خود دارد متن زیر نوشته شده است :
" بعضی ها معتقدن که آدم نباید از همون اول بره سراغ خشونت ورزی، چون که حیفه ، مزه اش می ره. پس اول باید سعی کنیم خیلی متمدنانه بشینیم سر یه میز و با سوسک ها گفتگو کنیم اما مشکل این است که سوسک ، زبون آدم حالیش نمی شه. دستور زبان سوسکی هم آنقدر سخته( هنوز هیچ کی درست نفهمیده کدوم فعل هاشون ing  می گیره) که هشتاد درصد خود سوسک ها بلد نیستن و ترجیح می دن به زبون های دیگه حرف بزنن. وقتی سوسکا زبون خودشونو نمی فهمن، شما چه جوری می خواین بفهمین؟ واسه همین مذاکره به بن بست می رسه و روش های شیرین خشونت آمیز لازم می شه."
حال شما اگر کمی از وضعیت اقوام در ایران آگاه باشید و سوسکی  را که فقط در کل کارتون های آن صفحه از روزنامه یک کلمه آنهم به ترکی صحبت می کند را کنار متن بالا قرار دهید مطئمنا و به سادگی بسیاری خصوصا در وضعیت اقوام در ایران می توانند برداشت  کنند که قصدی در کار بوده است.
اما مسئله اساسی این نیست. مسئله اصلی همان حساسیت و شکافی است که در ایران هر روز شدیدتر شده و می شود و آن شکاف قومی در ایران است که متاسفانه حساسیت مردم و روشنفکران و هنرمندان ما نسبت به آن بسیار اندک است. به شکلی که مانا نیستانی به من می گوید هنوز نمی فهمید چه شده است؟
نکته آخر اینکه ایشان بسیار گلایه داشت از کسانی که با همه عذرخواهی هایی که او کرده هنوز به او فحاشی می کنند که البته این غیر قابل قبول است اگر فردی به موضوع نگاه کنیم اما اگر در همان اشل بزرگتر موضوع قرار دهیم می توان فهمید که چه اندازه حساسیت موضوع بالا رفته و تا چه حد ما از این وضع بی اطلاع  هستیم.


۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

خاطره ای از قتل فروهرها

چند روز دیگر اول آذرماه است. اول آذر یادآور واقعه وحشتناکی در تاریخ ماست. اول آذر 1377 داریوش و پروانه فروهر به قتل رسیدند و روایت هایی هست که می گوید به شکل وحشیانه ای با چاقو به نوعی تکه پاره شده بودند.
به یاد دارم که وقتی خبر این واقعه را شنیدم داشتم وارد دانشکده علوم اجتماعی تهران می شدم. از کوی دانشگاه می آمدم و یکی از دانشجویان فعال در انجمن اسلامی و جهاد دانشگاهی را درداخل دانشگاه دیدم. همین که رسیدیم به هم گفتم خبر این قتل ها رو شنیدی  ، دیدی اطلاعات چه کار کرد. با عصبانیت و انکار و بعد ترک کردن گفتگو گفت یعنی چه که شما هر چی می شه می گید اطلاعات کرد. و بعد با تکید گفت که ممکن نیست اطلاعات چنین کاری بکنه.
روزها گذشت و بالاخره وزارت اطلاعات اطلاعیه داد و پذیرفت که کار بلند مرتبه ترین اعضایش بوده است.
آن انکار ها فقط انکار و داشتن تحلیلی متفاوت نبود. آن انکارها ابزارهای خوب بالارفتن در مراتب دانشگاهی و مدیریتی بود که این دوستان همگی و جمعا بدستش آوردند. 

۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

صدای غوک ها

سایت ملی مذهبی دو روی پیش مطلبی منتشر کرده است از آقای علی اصغر حاج سید جوادی با عنوان"چشم به خواب رفته مان را بر سرنوشت آبستن حوادث بگشاییم". نقد من به بخشی از مطالب ایشان را امروز برای این سایت فرستادم که منتشر شود و نمی دانم منتشر بشود یا نه. اما متن نقد خودم را اینجا می گذارم:



"صدای غوک ها"
نقدی بر مقاله " چشم به خواب رفته مان را بر سرنوشت آبستن حوادث بکشاییم[1]" نوشته علی اصغر حاج سید جوادی

سعید شفیعی
SAEED.SHAFIEI@GMAIL.COM

نقد من در این چند پاراگراف ناظر است بر بخشی از نوشته آقای علی اصغر حاج سید جوادی که در آن به موضوع اقوام در ایران و ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها پرداخته شده است. ایشان در تحلیلی که ارائه داده اند نگاهی کلی دارند بر آنچه در تاریخ معاصر ایران در رابطه با دین و دولت ، دین و سلطنت و آثار آن گذشته است و اینکه چگونه سلطنت از میان رفت و بساط ولایت فقیه بر جای آن نشست و در این میانه به وفور از خصلت های مثبت مهندس بازرگان و منفی آیت الله خمینی گفته اند که اساسا مورد بحث من در نقد حاضر نیست. آنچه مورد بحث من است بخشی از نوشته ایشان است که که بدون اینکه در بدنه مقاله ایشان مطرح شده باشد به یکباره در نتیجه گیری بحث شان ظهور می کند. بند یازدهم این نتیجه گیری را بخش به بخش نقل می کنم تا ببینیم مسئله چیست.
 ایشان در ابتدای این بخش از نوشته شان اینگونه آغاز می کنند:
"ساکنین کنونی فلات ایران در تفاوت های قومی و نژادی و مذهبی و زبانی خود وارث حقوق تاریخی مشترکی هستند که از رهگذر گذار از تمامی ماجراهای دردناکی که از خارج و داخل مرزهای فلات کنونی بر آن ها گذشته به دست آمده است و ایران به صورت ملکی مشاع است که در جغرافیای کنونی فلات ایران برای مردم ایران از هر قوم و نژاد و مذهب و زبان هیچ گونه مرز و مانعی برای تملک و اقامت و شغل دولتی و حقوقی و ازدواج و کسب و کار وجود ندارد؛ در چنین وضع استثنایی، بر فراز تفاوت های قومی و نژادی و مذهبی و زبانی، ندای جدایی و تجزیه در واقع اعراض و انکار میراث و حقوق مشترک تاریخی است."
اول هر چیز باید بگویم چنین ادعای عجیب و کاملا غیر واقعی و سراپا خطا مبهوت کننده است. راحت تر بگویم این پاراگراف را چندین بار خواندم تا مطئمن شوم معنایی که می فهمم ازخطای خواندن کلمات در اثر خستگی چشم های من نباشد که آقای سید جوادی ادعا می کنند که "هیچ گونه" توجه کنید می گویند "هیچ گونه" مرز و مانعی برای تملک و اقامت و شغل دولتی و ... در ایران برای هیچ قوم و نژاد و مذهب و زبان "وجود ندارد". و بعد این توصیف سراسر خطا را "وضع استثنایی" قلمداد می کنند. یعنی آقای سید جوادی حتی وجود تبعیض ها یی را هم که بخشی از روشنفکران سعی می کنند مسئله اقوام در ایران را به این تبعیض ها کاهش دهند، از اساس رد می کنند و تاکید می کنند که "هیج گونه " مرزو مانعی وجود ندارد.
به سخن دیگر اولا توصیف ایشان از وضع اقوام و مذاهب در ایران معاصر نشان می دهد که آقای سید جوادی گویا هیچ اطلاعی از وضع اقوام و مذاهب از نظر تبعیض در تحصیل، شغل دولتی و ... ندارند و با این حال بر اساس این توصیف سراسر اشتباه حکمی صادر می کنند که خود نیازمند اثبات است و آن این است که " ندای جدایی و تجزیه در واقع اعراض و انکار میراث و حقوق مشترک تاریخی است" . 
حال حتی اگر بر "میراث و حقوق مشترک تاریخی" هم صحه بگذاریم چگونه می توان میراث تاریخی مشترک را  ابزاری و دلیلی برای مسکوت گذاشتن حق تعیین سرنوشت هر گروه اجتماعی یا قومی قرار داد؟ اگر گروهی وقومی شاهد این باشد که تاریخ و میراث مشترک ابزار سرکوب و خفقان شده که نه تنها از سوی حکومت ها که از سوی روشنفکران اعمال می شود آنگاه آیا توسل به این مفاهیم به جای آنکه دردی را تسکین بخشد ، کینه و خشم بیشتری را بیدار نمی کند؟
مسائل مطرح شده از سوی ایشان به همین اندازه نیست و بخش های مهم تری باقی می ماند. ایشان ادامه می دهد که
"گذشته از این که افراد و گروه هایی که در زمینه جدایی، به حقِ تعیین سرنوشت دخیل می بندند باید هنگامی خواستار استیفای این حق باشند که در کنار مردم صاحب حق و در متن زندگی آن ها و دردهای آن ها حضور داشته باشند نه در ساحل امن خارج از مرزهای ایران، در اروپا و آمریکا."
 اولین حسی که این پاراگراف از نوشته ایشان تولید می کند را ترجمه می کنم: اگر راست می گویید بیایید در داخل کشور و خواستار فدرالیسم و خودمختاری شوید تا طناب های دار و زندان و ... حق شما را  کف دستتان بگذارد. تا ببیند که احتمالا هرگز نباید و جرات نکنند که خواسته های خود را به زبان بیاورند.
حکمی که آقای سید جوادی صادر می کنند از شگفت ترین احکام ممکن است. مشخص نیست بر مبنای چگونه دلایلی ایشان "باید"ی را صادر می کنند که تنها کسانی می توانند خواستار این حق باشند که در کنار مردم شان در حال مبارزه باشند. مگر نه این است که تعداد قابل توجهی از روشنفکران ایرانی که خواهان دموکراسی در ایران هستند و پیش از این در ایران بودند و خواستار این حق بودند و به هر دلیلی اکنون در ایران نیستند، اکنون هر روز و شب ( البته احتمالا)  در حال پیگیری این حق هستند و به خود حق می دهند که در این راه بگویند و بنویسند؟ چرا آقای سید جوادی وضعیت فعالان کرد و ترک و عرب و بلوچ ایران را از این افراد جدا می دانند؟ شاید به این دلیل که آنها با اینها فرق دارند. آنها برای چیزی می نویسند که چارچوب های گفتمانی آقای سید جوادی را رعایت می کنند و اینها از چیزی و به شکلی می گویند که عصبانیت و خشم آقای سید جوادی را بر می انگیزند
مسئله مهمتر این که تا چه اندازه ایشان از خواسته مردم این بخش ها از ایران با خبرند ؟ آیا می دانند اکنون در میان مردم و روشنفکران کردستان و آذربایجا ن و بلوچ و دیگر بخش ها چه می گذرد ؟ مطئمنم اگر ایشان می دانست اکنون در این بخش ها از ایرانی که ایشان از سرنوشت مشترک شان سخن می گوید چه خبر است شاید قضاوت را کمی به تاخیر می انداختند. اما آنچه از نوشته ایشان برمی آید این است که از این وضعیت مطلع نیستند و حکم هایی که صادر کرده اند براساس یک تحلیلی کلی مبتنی بر میراث تاریخی است که اکنون در میان فعالان قومی در ایران بیشتر تنفر بر می انگیزد تا اینکه دلی را گرم کند یا تسکینی ببخشد.
ایشان در بخش دیگری می نویسند:"اگر این حق را در حکومت استبدادِ پلیسی با قلم و زبان نمی توان گرفت، طبعا باید نظیر جدایی طلبانِ باسکِ اسپانیا یا چریک های کلمبیایی آمریکای لاتین یا انقلابیون کوبایی پنجاه سال قبل و جنبش ضد استبدادی جنگل های گیلان میرزا کوچک خان و آرمانگراهای سیاهکل، از درون کشور و در مقابله مستقیم با قدرت، با توسل به اسلحه گرفت."
این بخش از نوشته ایشان برای من شخصا غیر قابل فهم است. بحث فعالان قومی در حال حاضر این نیست که بایداین حق را از طریق قلم یا اسلحه گرفت. بحث این است که این حقوق مسلم  در هر حکومت دموکراتیکی (مانند حق استقلال اسکاتلند در دموکراسی بریتانیایی، حق خودمختاری و شاید استقلال کبک در آینده در موکراسی کانادایی و ...) قابل بحث و گفتگو است اما فعالان قومی نمی توانند با روشنفکران دموکراسی خواه غیر حاکم ایرانی سخت بگویند. شاید بهتر است کمی این عبارت را برجسته کنیم  تا فاجعه ای که در آن نهفته آشکار تر شود، "روشنفکران دموکراسی خواه غیر حاکم ". از این واقعیت است که می توان حدس زد که اگر این روشنفکران حاکم شوند چه سیاستی در پیش خواهند گرفت؟ جالب اینکه برخی از این روشنفکران گفته بودند که با این گروهها اول سخن می گوییم و اگر راضی نشدند نیروی نظامی گسیل می کنیم.
کمترین سخنی از این مسائل از سوی همین روشنفکران با برچست " تجزیه طلب" شناسایی شده است و این نوع مفاهیم ابزارهایی شده اند  برای  حذف و به حاشیه راندن آنها. بنابراین از نظر من  پیش از مبارزه با حاکمیت های استبدادی قوم ستیز؛ بحث مهمتری  وجود دارد و آن حل مشکل ابتدایی دموکراسی خواهان ایرانی است که توان گفتگوی برابر و قائل شدن حق برابر برای فعالان یا روشنفکران هر قومی در ایران که طرح، خواسته و برنامه ای داشته باشند را در خود ایجاد کنند تا بدون شلیک نامحترمانه و زشت اتهامات تکراری  با واقعیت های این بخش از جامعه ایرانی روبرو شوند. 
مدعیات آقای سید جوادی در این حد باقی نمی ماند. ایشان رجوعی هم می کنند به انجمن های ایالتی و ولایتی در مشروطه که البته جایگاه مهمی در بحث ما ندارد اما بخشی از آن باز تکرار دوباره ای است که نشان از اهمیت این بحث برای ایشان دارد. می نویسند: "بنابراین اصل و اساس برچیدنِ بساط تراکم قدرت در پایتخت و انحصار آن در ایالات و ولایات به دست یک نفر یا یک گروه معدودِ وابسته به قدرت مرکزی، در قانون اساسی مشروطیت و متمم آن پیش بینی شده بود و طبعا قانون اساسی مشروطیت و اصول ضمیمه مربوط به حقوق مردم آن در سیر طبیعی و پیش بینی شده خود به تبع تحولات اجتماعی و گستردگی خواست ها و نیازهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جامعه به مراحل تکامل و پیشرفته تری می رسید، و با رشد و تحرک اجتماعی و اندیشه سیاسی افراد و استحکام آزادی و استقلال جامعه مدنی، جامعه ایرانی در ترکیب ارگانیک خود این چنین به تفرق و بیگانگی و نفاق و اختلاف دچار نمی شد که امروز افراد و گروه هایی از مردم ایران با اعراض از این میراث و حقوق مشترک در سرزمینی که ملک مشاع آنهاست پرچم جدایی یا فدرالیسم و خودمختاری برافرازند؛ آنهم نه در کنار مردم خود، بلکه در ساحل امن و بی خطر اروپا و آمریکا."
 این بخش از سخنان ایشان به خوبی نشان می دهد که بحث برای آینده ای که جامعه ای دموکراتیک برقرار باشد نیست و رجوع به گذشته است. از فحوی سخن ایشان به روشنی احساس می شود که ایشان این خواسته افراد و گروه هایی از مردم ایران که از این میراثی که ایشان مدعی هستند اعراض کنند و خواستار فدرالیسم باشند را بر نمی تابند و آنرا بسیار منفی ارزیابی می کنند. نویسنده باز در گذشته به سر می برد نه  در آینده دموکرات. بنابراین دیدگاه ایشان از میراث مشترک دیدگاهی شدیدا مرکز گرایانه با فحوای یک جامعه متمرکز استبدادی است. در غیر این صورت تجربه مبارزان و خودمختاری های همین دههای نزدیک به ما در کشورهای مختلف نشان می دهد که این حق هر مردم یا گروهی از مردم است که از این گذشته ها روی برگردانند و نه انجمن های ایالتی و ولایتی که فرماسیون های دیگری را برای حق خود برگزینند حتی در "ساحل امن و بی خطر اروپا و آمریکا" ی مورد تاکید آقای سید جوادی.
آقای سید جوادی بحث شان را اینگونه ادامه می دهند:"اما با نگاه به تاریخ طولانیِ درهم جوشی مردم ساکن این فلات در تار و پود تفاوت های قومی و نژادی و مذهبی و زبانی خود و با نگاه به تعامل و همسازی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و رفت و آمدهای دائمی و خویشاوندی و پیوندهای عاطفی و هنری و مصلحتی، چرا نگوییم که از مدت ها قبل از برآمدن مفهوم تازه و به اصطلاح مدرن “ملت” در جوامع غربی، در این فلات و در تحت شرایط ذکر شده آن، مفهومی از ملت در قالب میراث و حقوق مشترک تاریخی به وجود آمده است."
این بخش از کلی گویایی های آقای سید جوادی و مفهوم ملت به معنای مدرن آن را با دیگر مفاهیم در آمیختن نشان میدهد که تا چه اندازه تصویری رویایی  و پر از صلح و صفا از مردم این فلات دارند. گرچه مفاهیمی که ایشان بکار می برند مانند تعامل، همسازی و ... همه نشان می دهد که ایشان علاقمند که تاریخ پر از تنش این سرزمین را به وفاقی رویایی تقلیل دهند تا فضا برای اتهام سنگینی باز شود که "دیگرانی که اندیشه متفاوتی دارند" بر آنند این وفاق رویایی را بر هم زنند.
اما یکی از مهمترین بخش های سخن ایشان، بخشی است که به مسئله زبان فارسی توجه کرده اند که در نوع خود بسیار جالب توجه و تاریخی است. ایشان می نویسند:"زبان کنونی فارسی برخلاف ادعای قوم پرست ها، زبان فارس ها نیست و از سرزمین فارس برنخاسته است؛ این زبان با تمام اسناد و مدارک تاریخی موجود، زبانی است که از شرق ایران برخاسته و رشد کرده است، و زبانی است که از درون سه قرن تسلط اعراب و زبان عرب و بیش از ١١ قرن تسلط زبان و حکومت قبایل ترک تا شروع سلطنت رضاخان میرپنج در سال ١٣۰۴ هجری – ١۹٢۴ میلادی- هم چنان به صورت زبان مشترک مردم ایران زنده مانده است.بنابراین، ستم مورد ادعای قوم گراها – اتنوسانتریست ها- بر اقوام یا به قول آن ها برملت های ساکن ایران از قوم فارس و حکومت فارس ها نیست، بلکه ستم مورد ادعای آن ها از زبانی است که صفت فارسی به آن وصل شده است. اما اگر ادعاهای قوم گرایان نسبت به ستم فارس زبان ها را بر اقوام غیرفارسی زبان قبول کنیم (که قابل قبول نیست) عمر این ادعای ستم دیدگی آن ها از عمر ۵٣ سال سلطنت رضاشاه (١۶ سال) و محمدرضاشاه (٣٧ سال) و تبلیغات پرسروصدا و توخالی وطن پرستی (ناسیونالیسم فاشیستی) آن ها تجاوز نمی کند. و طنز مساله این است که در همین فضای طبل توخالیِ تبلیغات ایران پرستانه آن ها، باب اشغال مقامات و مشاغل اداری و نظامی و انتظامی و فرهنگی در دولت به روی هیچ یک از افراد وابسته به مذهب و نژاد و قوم و زبان مردم ساکن ایران، از کارمندی ساده تا وزارت و نخست وزیری و درجات نظامی و انتظامی بسته نبوده است."
آقای حاج سید جوادی در پی حل ریشه ای مسئله هستند. به این شکل که اگر این زبان ، زبان فارس ها نباشد آنگاه اساسا ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها از اساس بحثی اشتباه است چرا که این زبان به همان اندازه زبان ترک هاست که زبان کردها که زبان مردم فلات مرکزی ایران. بنابراین مشکل از خود کردها و ترک هاست که نمی فهمند که این زبان، زبان خود آنهاست وگرنه باید با سعی و تلاش بیشتری در حذف زبان بیگانه و عجیبی مثل ترکی و کردی می کوشیدند و با تاکید بیشتری در قهوه خانه های آذربایجان می نویشتند که "برادر فارسی حرف بزن". اگر این شکل حل و فهم مسئله ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها باشد باید گفت احساس مردمی که این ستم را احساس می کنند را آنگاه چگونه می خواهید تغییر دهید؟ شما که اهل گفتگو نیستید چرا که گفتگو با " تجزیه طلب ها" که ممکن نیست بنابراین احساس چنین مردمی را که همواره از راه سرکوب تغییر داده اند شما چگونه تغییرخواهید داد تا آنها حس کنند که زبان فارسی ، زبان خودشان است؟
ایشان باید به ما بگویند که این چگونه زبانی است که زبان مشترک است و هم روشنفکران و هم حاکمیت های این نزدیک به صد سال با هژمونی های خاص خود در صدصد مجبور کردن کودکان ما به رها کردن زبان مادری خود و آموختن آن هستند و بعد که با لهجه خود همین زبان را سخن بگویند مورد تمسخر قرار گیرند؟ 
اما نکته جالب تری هم در بحث آقای سید جوادی وجود دارد و آن عدد 53 سال است. به نظرم اتفاقی نیست که  ایشان می نویستند که اگر عمر ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها را بپذیریم که البته ایشان تاکید می کنند که این فرض قابل پذیرش نیست، بعد می گویند که عمر این ستم 16 سال سلطنت رضا شاه و 37 سال سلطنت محمد رضا یعنی جمعا 53 سال است و جالب اینکه 33 سال جمهوری اسلامی را ذکر نمی کنند. نه اینکه فراموش کرده باشند بلکه اساسا از نظر ایشان در این 33 سال دیگر مطئمنا ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبانان وجود نداشته است
و اما تاسف بارترین بخش نوشته ایشان را ذکر می کنم که کلمه برای توصیف آن ندارم. ایشان می نویسند:"به قول آنتونیو گرامشی متفکر بزرگ ضد فاشیسم موسولینی، وقتی نظام ولایت مطلقه زیر گستردگی ویرانگر فساد و خشونت و استیصال اقتصادی و سیاسی، توانایی اداره کشور را از دست داده و مردم زیر ستم و فساد و خشونت ولایت، بند اختناق و سکوت را از زبان و قلم خود بریده اند، صدای غوک ها بلند می شود. و پرونده های خاک خورده از انبار متروکه عقده های گشوده نشده حقارت در سواحل امن تبعیدهای خودخواسته و ناخواسته خارج و از گفت و گوهای محفلی به تالار سخنرانی ها و بساط وسایل ارتباط جمعی منتقل می شود."
این توهین هایی که من تاکنون در کلام روشنفکری ندیده ام  هیچ کدام نمی تواند صدای "حق انسانی" مردمی را خاموش کند که هم تازیانه های حکومت را چشیده است و هم عمق ذهن علیل روشنفکرانی را تجربه کرده است که از صبح تا شب از دموکراسی و حقوق بشر سخن می گویند و آنگاه که با مصداق  این آرزو روبرو می شوند تجویز و توهین و اتهام هایی در چنته دارند که طنین آن در برابر اتهامات حاکمیت ها در ایران  درناک تر و تاسف بار تر است.
"صدای غوک ها"،"صدای عقده های گشوده نشده حقارت"، آیا اینهایند میراث مشترک این سرزمین؟ اینهایند آن عمق فرهنگ و ادبی که از زبان فارسی به میراث رسیده است؟ اگر این زبان، زبان مشترک است ما را از این اشتراک معاف کنید.

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

دو نفر بودیم

دو نفر بودیم
یکی به کوهستان رفت و دیگری به شهر
قرار بر این بود که با چیزی که داریم بهترین کار را بکنیم
....
گاه می اندیشم
روز روایت
چه گفته خواهد شد؟


۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

فروپاشی اجتماعی و تجربه آمریکا

فروپاشی اجتماعی در ایران بحثی بود میان دوستان در حدود 8 سال پیش در تهران. بحث این بود که فروپاشی اجتماعی در ایران نه در حال وقوع که اتفاق افتاده است. وقتی احساس سرنوشت اجتماعی مشترک و روحیه جمعی در یک جامعه وجود نداشته باشد یا چندان تضعیف شده باشد که جز در لحظه های خاصی از تاریخ وقوع نیابد که آنهم معادل یک نوع از شورش اجتماعی یا احساس جمعی لحظه است آنگاه به وضوح شاهد پدیده ای هستیم که می توان فروپاشی اجتماعی نامید.
در شبکه چهار فرانسه برنامه مستندی می دیدم درباره تاریخ قرن بیستم آمریکا. فیلم مستند روایت می کرد که چگون در دهه 1930 در آمریکا اعتماد عمومی به وضعیت اقتصادی و خصوصا توانایی بانک ها از میان رفت و مردم برای پس گرفتن پول هایشان به بانک ها هجوم آورند. فیلم نشان می داد که چگونه بانک ها توان بازپرداخت پول مردم را نداشتند و این واقعه به شورش ها و اعتراض های شدیدی انجامید.
وقتی جامعه وجود داشته باشد و در برابر رخدادهای اجتماعی حساس باشد شاهد وقایعی از نوع دهه 1930 در آمریکا باید باشیم . مردم فعال و حساس نسبت به وضعیت اقتصادی و اجتماعی، کنش های اجتماعی درخوری دارند.
حال مقایسه کنیم این واقعه تاریخی را با وضعیت کنونی جامعه ( البته بکار بردن کلمه جامعه برای ایران خیلی درست نیست) ایران که در بدترین وضعیت اقتصادی خود به سر می برد اما شاهد هیچ گونه حرکت جمعی و گروهی و یا حساسیت اجتماعی نیستم.
از نظر من شاخص های فروپاشی اجتماعی به وضوح در حال خودنمایی هستند. جامعه ای که اعتراض نمی کند و همچنان در نوعی بیگانگی و دستکاری به سر می برد را نمی توان جامعه نامید.

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

وحشت از آزادی


در انجيل روايتي هست درباره رويارويي مسيح با شيطان. در این رویارویی شيطان سه سوال از مسيح مي پرسد و مسیح پاسخ های خود را می دهد. داستايوفسكي در رمان برادران كارامازوف اين رويارويي را دوباره طرح مي كند تا نشان دهد که آزادی مفهوم دردناکی و دشواری است و نه تنها بسیاری از انسانها که حتی انسان هایی که آزادی را می ستایند گاه درمرحله ای از زندگی، از سختی و دهشتناکی وضعی که آزادی پیش روی می گذارد به هراس افتاده اند و آنگاه میلی در خود دیده اند که کسی پیدا شود و این وجود وحشت زا و دائم دغدغه زا را از آنها بستاند.
گاهی فکر می کنم دولت مدرن چیزی است که مردم بخشی از آزادی های ترسناک را به او واگذار کرده اند تا آسوده باشند و احساس مسوولیت یا اتهام نکنند. 

شيطان از مسيح مي پرسد :
آيا تو ميل داري دست خالي به سوي افراد بشر بروي و اعطاي يك آزادي را به آنان پيشنهاد كني كه بر اثر ابلهي و فساد طبيعي خودشان حتي آنرا درك نكنند و برعكس از آن بهراسند  ؟ زيرا هيچ چيز در اين جهان تحمل ناپذيرتر از آزادي براي انسان و جوامع انساني نيست.
 اما اين سنگ ها را در اين بيابان سوزان و لم يزرع مي بيني ؟ آنها را تبديل به نان كن و خواهي ديد كه افراد بشر همچون گله سپاسگزار و مطيعي بپاي تو خواهند افتاد و در عين حال پيوسته بيمناك و لرزان خواهند بود كه مبادا دستت را بكشي و ديگر بآنان نان ندهي . اما تو حاضر نشدي انسان را از آزادي محروم كني و پاسخ دادي كه آدمي تنها به نان زنده نيست . مخالفين تو خواهند گفت جنايت و گناه وجود خارجي ندارد بلكه همه اين جنايات ناشي از گرسنگي است ، شكم آنان راسير كن و از آنان فضيلت بخواه. "
بعد صحنه اي را تصوير مي كند كه مسيح برگشته و با بازرس بزرگ  در حكومت قيصر روبرو مي شود :
بازرس مي گويد :
مردم به ما خواهند گفت : ما را به بردگي قبول كنيد ولي به ما غذا بدهيد . ما را بعنوان خدايان تلقي خواهند كرد. زيرا ما آن آزادي را كه آنان از آن ميترسند بعهده گرفته و با وجود وحشت آنان از آزادي ، حكومت بر آنان را پذيرفته ايم . منتهي ما مي گوئيم كه از تو پيروي مي كنيم و بنام تو فرمان مي رانيم . براي انسان بمحض اينكه خويشتن را آزاد يافت ، اضطرابي مد اوم تر و كشنده تر از اين نيست كه چه كسي را براي ستايش بيابد.
براي بشر تشويشي دردناك تر از آن نيست كه كسي را بيابد تا هر چه زودتر نعمت آزدي را كه به دنيا آمده است باو تحويل دهدم. از اين لحاظ حق با تو بود زيرا جوهر حيات انساني تنها زنده ماندن نيست بلكه زنده ماندن براي چيزي است . اما تو بجاي اينكه آزادي افراد بشر را تصاحب كني ، آنرا بيش از پيش توسعه د ادي . تو بجاي آنكه وجدان بشر را بوسيله اصول استوار و محكم آرام كني ، عجيب ترين و بغرنج ترين و مشكوك ترين و مبهم ترين اصل جهان را كه مافوق قواي انساني بود به آنان ارزاني داشتي
روي زمين سه نيرو وجود دارد كه تنها قادر به مغلوب كردن وجدان اين عامي هاي تيره بخت و تامين نيكبختي آنهاست. اين سه نيرو عبارتند از : معجزه ، اسرار الهي و قدرت. اما تو هر سه نيرو را رد كردي و بدينطريق سرمشق بدي دادي.