۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

جنبش ادامه دارد ....


مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند
تیرماه 88
بیانه شماره 9 میر حسین موسوی از هوشیاری و صداقت جالبی سرشار است. روانی جمله های بیانیه گویای روشن بودن ماجرا در ذهن آقای موسوی دارد و ابهام که می تواند آنها را با به ضعف بکشد یا اشتباه دیده نمی شود. به نظرم اهمیت این که موسوی در این تنش سخت با چنین آرامشی و چنین وضوحی جریان را راه می برد موضوعی است که در آینده باید بیشتر به تحلیل آن بپردازیم. دوستی می گفت اگر بدور از ارزشگذاری صحبت و تحلیل کنیم همه کسانی که دور موسوی اند و الان منتقد یا در زندان همه نزدیکی بیشتری به آیت الله خمینی داشته اند گویی این نزدیکی روحیه انتقادی تری را نیز برای این افراد ایجاد کرده است.
چند عبارت از بیانیه از نظر من اهمیت راهبردی دارد :
از این پس ما دولتی خواهیم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سر می‌برد و اکثریتی از جامعه، که اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمی‌پذیرد. دولتی با پشتوانه‌های ضعیف مردمی و اخلاقی که از او انتظاری جز بی‌تدبیری، قانون‌گریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمیم‌گیری و تدوام سیاست‌های ویرانگر اقتصادی نداریم، و  بیم آن می‌رود که بر اثر ضعف‌های بی‌شمار ذاتی و عارضی‌اش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیفتد. ( پاراگراف دوم بیانیه)
در این زمینه و شاهد برای سخن آقای موسوی رابطه با روسیه ونقش روسیه در تعلیم نیروهای ضد شورش و پارازیت روی ماهواره ها و ... قابل توجه است.
خطر در پیش است. ( اول پاراگراف سوم بیانیه)
موسوی از خطری در آینده خبر می دهد که جای تحلیل بسیار دارد.
به قانون بازگردیم؛ به قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت. به قوانینی که خود وضع کرده‌ایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند.( پاراگراف هشتم بیانیه)
این پاراگراف هم پاسخی است به مقام رهبری و هم شورای نگهبان.
تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد.(پاراگراف چهاردهم بیانیه)
امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد. ( پاراگراف شانزدهم بیانیه )
فعال کردن فرد فرد ایرانیان برای فعالیت سیاسی و اجتماعی برای بی اعتبار کردن این دولت و نا امید نشدن و جستجو برای راههای جدید مبارزه از اهمیت زیادی برخوردار است. همچنین ادامه دادن به اعتراضات.
مسئولیت تاریخی ماست که به اعتراض خود ادامه دهیم و از تلاش برای استیفای حقوق مردم دست بر نداریم. مسئولیت دینی ماست که نگذاریم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی‌پسندد استحاله بیابد. مسئولیت انقلابی ماست که اجازه ندهیم حاصل خون صدها هزار شهید به یک دولت امنیتی تنزل پیدا کند و مستهلک شود. ( پاراگراف هیجدهم بیانیه)
به همه نهادهای تصمیم‌گیر در نظام توصیه می‌کنم که چون شورای نگهبان عمل نکنند و مجاری  را برای اصلاح اشتباهات باز بگذارند، زیرا که بسته شدن این راه، تهدید ساختارشکنی را به عنوان تنها بدیل مطرح خواهد کرد، و این بدیلی است که همة ما هزینه سنگین آن را می‌دانیم و قاطعانه با آن مخالفیم.( پاراگراف بیستم بیانیه)
در پاراگراف بالا آقای موسوی به نظر من همان سخنان بازرگان را در دادگاه نظامی مطرح می کند که ما آخرین کسانی هستیم که با شما با روش مسالمت آمیز سخن می گوییم. گرچه ادبیاتش خاص آقای موسوی است و این دوران از مبارزات است و به نظر من از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
ما در برهه‌ای و گریوه‌ای از تاریخ کشور خود قرار داریم که راه‌حل بسیاری از مشکلات‌ ما قانون است. درست است! قانون همیشه بی‌عیب نیست. درست است! قانون عرفی قراردادی اجتماعی است و به مانند هر عهد و پیمانی که انسان‌ها با هم می‌بندند رعایت آن تنها تا زمانی الزامی است که طرف مقابل نیز به آن پایبند باشد. درست است! مخالف شما قانون‌ اساسی را زیر پا می‌گذارد........... برای رسیدن به چنین هدفی جا دارد که ما حتی به جسد قانون احترام بگذاریم، زیرا می‌دانیم که در فردای نزدیک، زمانی که کوشش‌مان به ثمر می‌رسد، نخستین اصلی که باید آن را نهادینه کنیم پایبندی به قانون است.  این شالوده‌ای است که امروز صبورانه می‌ریزیم تا بر رویش بنای رفیع فردایمان را استوار کنیم. ( پاراگراف بیست و چهارم بیانیه)
شاید بگویید که با این همه قید و بند دیگر فرجه‌ای برای بیان اعتراض باقی نمانده است. این گمان خامی است که مخالفان سطحی‌اندیش و افراطی شما در سر دارند. الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. کسانی که در راه خدا می‌کوشند خداوند آنان را به راه‌های خود هدایت می‌کند.......... همان خلاقیت همچنان قادر است که با توجه به تمامی این اصول راه‌کارهایی بکر و موثر پیش‌پای ما قرار دهد، میدان‌های گسترده‌ای برای  عمل در مقابل‌ ما بگشاید و تجربیات جدیدی برای آزادیخواهان جهان اندوخته کند. ( پاراگراف بیست و ششم بیانیه)
ما در این بین می‌خواستیم ارکان ذیربط نظام به یاد آورند که در ورای تمامی آنان و ما فوقشان میزانی به نام رای و عزم مردم وجود دارد که آنها نه حق دارند و نه می‌توانند آن را نادیده بگیرند. ( پاراگراف بیست و هفتم بیانیه)
پاراگراف بالا مهمترین بخش بیانیه است به نظر من. خصوصا تاکید بر کلمه " مافوقشان" خیلی دقیق و واضح مطرح شده است و اینکه "نه حق دارند" و " نه می توانند" رای مردم را بعنوان معیار نادیده بگیرند.
من نمی توانم بر سر حقوق و آرای پایمال شدة مردم معامله یا مصالحه کنم. مسئله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم.( پاراگراف بیست و هشتم بیانیه)
موسوی ایستاده است و ما بجای ناامیدی و خستگی و سرخوردگی باید بدنیال یافتن راه های جدید مبارزه باشیم. دغدغه تاریخی ما که همه مبارزین مصالحه می کنند با تاکیدات مکرر موسوی بر اینکه از حق مردم نمی گذرد باید حل شود و ما باید با مردم این نکته را صحبت کنیم تا این پارامتر که همواره مردم را آزار می داده و انها را به نومیدی و یاس می کشانده کنار گذاشته شود.
برخورداری از کانال‌های مستقل تلویزیونی در خارج و داخل کشور ( بخش مطالبات بیانیه)
و اینکه خدا را شکر لزوم کانال مستقل تلویزیونی چه داخل ( که حتما نمی شود) و چه خارج ( که حتما می شود ) مورد توجه جدی قرار گرفته است بطوریکه در بیانیه ذکر شده و این نشانه خوبی است 



۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

قصه آبگیر،صیاد و ماهی ها


داستان زیبایی را در مثنوی می خوندم. قصه آبگیر، صیادان و سه ماهی( یکی عاقل، یکی نیم عاقل و دیگری مغرور و ابله ) و عاقبت هر سه.
از نظر من قصه ، قصه شناخت حالات و درونیات ماست. شناخت خودمان از خلال احساسات و مسیرهایی که در اثر حوادث روزمره ، در ما پیدا می شود مثل : رنج ، شکست، عشق ورزیدن، تنفر داشتن، با خود عهد بستن و از این دسته ...

داستان صیاد و ماهیان در فرهنگ های مختلف زیاد دیده می شود، به شکل های مختلف. اما تاکنون به عمقی که مثنوی مطرح کرده ، شخصا نخوندم. من سعی می کنم داستان را تشریح کنم  و جاهایی که اهمیت مطلب تنها با بیت هایی از مثنوی روشن تر می شود، بیت ها  را شاهد می آورم.
قصه می خواهد ما را دربار خودمان یک پله عمیق تر کند. یاد آور شود که تا وقتی تصمیم ها از روی یک عقل روشن نباشد ، و تصمیم ها از روی رنج، تیرگی درون، نفرت و ... باشد هیچ حاصلی به بار نمی آورد.
از این نظر به نظر من یکی از درخشان ترین صفحات انسان شناسی سبک مثنوی دراین قصه مطرح می شود.
قصه از آنجا آغاز می شود که چند صیاد از کنار آبگیری می گذرند و "ضمیر آبگیر" که همان ماهیان باشند را می بینند. به شتاب برای فراهم کردن دام می روند و ماهیان به این تدبیر صیادان آگاه می شوند. نکته این جاست که همه ماهیان از نقشه صیادان آگاه اند. مسئله اساسا نا آگاهی نیست.  مثنوی می گوید:
پس شتابیدند تا دام آورند
ماهیان واقف شدند و هوشمند

اما در مرحله بعد، تدبیر هر یک از سه ماهی در برخورد با این آگاهی، طرح قصه ای  زیبا را می ریزد.
ماهی عاقل " عزم راه " می کند. راهی که مشکل است و از نظر نفس او " ناخواه " است. برداشت من این است : کسی  که عزم راهی می کند عزم ناخواستنی نفسش را می کند. گویی هماره با نفسش  آنگونه رفتار میکند که با دشمنی و باید عکس خواسته اش را عمل کرد.

آنک عاقل بود عزم راه کرد
عزم راه مشکل ناخواه کرد

از طرف دیگر از رایزنی با دو ماهی دیگر خود داری می کند. مثنوی می گوید مسافر باید با مسافر رای زنی کند. به نظرم عمیق است این گفته .
روایت ماهی عاقل با این فکر پایان می گیرد: ماهی عاقل با رنجهای فراوان از آبگیر رست.
رنجها بسیار دید و عاقبت
رفت آخر سوی امن و عافیت
اما سرنوشت نیم عاقل این بود که عزم راه نکرد تا صیادان از ره رسیدند. تلخ کام شد از اینکه وقت را فوت کرده و افسوس می خورد:
گفت آه، من فوت کردم فرصه را
چون نگشتم همره آن رهنما
و با خودش می گوید:
بر گذشته حسرت آوردن خطاست
باز ناید رفته، یاد آن هباست
لیک زان نیندیشم و برخود زنم
خویشتن را این زمان مرده کنم

ماهی نیم عاقل نیز با این حقه از دام رست ( خود را به مردن زد).
داستان زیبا، داستان ماهی سوم است. ماهی سوم در دام افتاد اما با خودش می گفت :
باز می گفت او که گر این بار من
وا رهم زین محنت گردن شکن
من نسازم جز بدریایی وطن
آبگیری را نسازم من سکن
مثنوی در ادامه از بی فایدگی عهد کردن احمق، وقت گرفتاری و ندامت سخن می گوید. این نظر مثنوی شگفت آور است. مثنوی می گوید که با حماقت، عقل شکست می خورد. عقل با وفای به عهد همنشین است. عقل اهل یاد آوری است. چون عقل نباشد ،فراموشی سرور تو می شود و همه تدبیرهای تو را باطل می کند.
ایده جالب اینکه مثنوی از توابع عقل سخن میگوید: یادداشت کردن، به حافظه داشتن و درک و ضبط همه را لوازم عقل می داند :
ضبط و درک و حافظی و یادداشت
عقل را باشد که عقل آن را فراشت
اما و اما ایده درخشان این قسمت از قصه واقعا درون مرا به جوش آورد بعد از مدت ها سردی و یخ بندان و آن اینکه :
مثنوی در ادامه از تمنی احمق ( همان ماهی سوم که این تمنا را داشت که اگر این بار از محنت بدرآید دیگر آبگیر را موطن خود نمی گیرد و جز در دریا خانه نمی کند ) سخن می گوید و فکر درخشان و نبوغ آسا بیتی است که این فکر را بیان می کند:
آن ندامت نتیجه رنج بوده است نه نتیجه عقل روشن. و ندامت نتیجه رنج با نابودی رنج از میان می رود . فکر می کنم مثنوی می گوید توبه و ندامت ، حسرت یک اندوه نیست، یا نوعی بیان زبانی بخاطر رنج و شکست نیست مانند کسی که آنقدر فشار کشیده که چاره ای جز کلمات پشیمانی ندارد. در نگاه مثنوی ندامت ، آن هنگام که نتیجه عقل روشن باشد،  گشاینده راه است. به نوعی توبه ها و ندامت ها، احساسات و کلماتی نیستند که ما وقت رنج و در دام افتادن و شکست با خود زمزمه می کنیم یا با دیگران تکرار می کنیم، ندامت نوعی درک روشن از خویشتن است که شاید زمانها بعد از محو شدن غبار تیره حس های برآمده از موقعیت رنج آور ، امکان کسب پیدا می کند. بیت های زیر همه با این برداشت من مرتبط اند؛ خصوص بیت های برجسته شده:
این تمنی هم ز بی عقلی اوست
که نبیند کان حماقت را چه خوست
آن ندامت از نتیجه رنج بود
نه ز عقل روشن چون گنج بود
چونک شد رنج آن ندامت شد عدم
می نیرزد خاک آن توبه و ندم
آن ندم از ظلمت غم بست بار
پس کلام اللیل یمحوه النهار
چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش
هم رود از دل نتیجه و زاده اش
می کند توبه و پیر خرد
بانگ لو ردوا لعادوا می زند.

*دوستانی که علاقمند این داستان مثنوی اند ، منبع من : مثنوی معنوی به تصحیح عبدالکریم سروش، دفترچهارم ، از ص 635  تا ص 640.

ارزیابی تحولات از 22 خرداد تاکنون


مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند
ارزیابی تحولات از 22 خرداد تاکنون
مفروضات :
-         حاکمیت عقب نمی نشیند
-         پتانسیل اعتراضی تاکنون ادامه دارد.
-         شکاف در حاکمیت در بالاترین سطح و عمیق ترین لایه ها پیش رفته است.
-         برنامه مشخصی برای حرکت آینده جنبش وجود ندارد.
پارامتر اقتصادی:
طبقه متوسط تا کجا می تواند مقاومت کند؟
حاکمیت از منبع سرشار نفت استفاده می کند اما تداوم روند فعلی طبقه متوسط را ضعیف تر می کند. فعالان اقتصادی در این طبقه با بحران در وضعیت خود احتمالا روبرو می شوند.
جنبش به این شکل مدت درازی نمی تواند ادامه یابد. خستگی از عدم وجود گام موثری به پیش که نیازمند برنامه مشخصی برای اهداف جنبش است  این سرخوردگی را گسترش خواهد داد.
در صورت نرسیدن این حرکت به نتیجه ملموسی نیروی زیادی عملا هدر رفته است که جبران آن نیازمند صرف زمان زیادی خواهد بود.

پارامتر فرهنگی :
از نظر فرهنگی وضعیت متناقضی در کشور وجود دارد.
فرهنگ سیاسی عمومی مردمی کوتاه مدت را پرورش داده است. یاس و سرخوردگی هر لحظه در کمین است برای بلعیدن امید مردم.
از نظر قومی نیز شکاف قومی بین اقوام خصوصا نسبت به فارس ها  مسائل زیادی را برای جنبش ایجاد می کند.

 پارامتر سیاسی :
عدم وجود طرح جایگزین منسجم و مورد توافق برای جایگزینی سیاسی در ایران.
تناقص عمیق اصلاح طلبان داخل ایران و طرفدار تغییرات آرام با تحولات اجتماعی پیش رو.

پارامتر مذهبی:
از دست رفتن مرجعیت شیعه بعنوان کسانی که با احکام مذهبی شان نقش موثری در تغییرات داشته اند.
مرجعیت شیعه احتمالا نقش موثرش را در تحولات پیش رو از دست داده است.

۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

سیر تحول دفتر تحکیم وحدت با تاکید بر جایگاه 18 تیر 78

مقاله " سیر تحول دفتر تحکیم وحدت با تاکید بر جایگاه 18 تیر 78" در گویا نیوز منتشر شد . در این مقاله سیر تحول دفتر تحکیم بررسی شده است. لینک مقاله : 
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/07/124643.php

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

حاتم قادری و تحلیل گذار منفی


مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند
حاتم قادری روشنفکر عمیق و نکته بینی است. از سال 73 که آغاز دوره دانشجویی من بود و تابستان ها ی بعدی که در دانشگاه امیرکبیر دوره های درس و گفتگو با روشنفکران برگزار می شد،  عمق بحث های او تفاوت مشخصی با دیگر روشنفکران را به روشنی نشان می داد. این گفتگو که سایت گویا نیوز منتشر کرده اولین گفتگو با او بعد از انتخابات و وقایع آن است که گفتگویی خواندنی است و نیازمند بحث و گفتگوی بیشتری در میان ماست.
سه پاراگراف مهم این گفتگو به شرح زیر است :
1. اتفاق ديگر اين بود ( با حوادث اخیر) که نقش تاريخی مرجعيت تمام شد.
2.  اگر مقاومت ساماندهی نشود فقط در آينده از آن نامی برده خواهد شد و نقش تاريخی اش به همان بيانيه تبديل ميشود
3.  من سال‌هاست معتقدم در ايران اراده و علاقه خودکامگی و توتاليتاريسم هست ولی امکان تحققش وجود ندارد. برای تحقق توتاليتاريسم بايد امکانات تکنيکی فراهم باشد تا بتوان نوعی تماميت تبليغاتی و ايدئولوژيکی و اطلاع‌رسانی را اجرا کرد ولی در ايران چنين امکانی فرهم نيست . دوم اينکه هيچ نظام توتاليتری بدون پايه‌های مناسب مشروعيت و مقبوليت برقرار نمی‌شود.

مشروح این گفتگو در ادامه مطلب ...
مردم نقش تاريخی خود را ايفا کردند، گفت و گوی ثمينا رستگاری با حاتم قادری، روزنامه فرهيختگان
به اعتقاد او مردم نقش تاريخی خود را ايفا کردند و اين جايگاهی که ما امروز در آن ايستاده يم با به قدرت رسيدن يک دولت اصلاح طلب به دست نمی آمد قادری در آخرين موضع گيری قبل از انتخابات خود از ضرورت مشارکت انتقادی دفاع کرد و اين مشارکت برای وی معطوف به رای دادن نشد
 حاتم قادری روشنفکری که سالها منتقد اصلاح طلبان بود در اين روزها با دلی پر اميد و کامی تلخ حوادث اجتماعی را پيگيری ميکند.
او برای اولين بار در بيان يک نکته تاکيد و شتاب دارد و آن نکته اين است که بسيار اميدوار است .
به اعتقاد او مردم نقش تاريخی خود را ايفا کردند و اين جايگاهی که ما امروز در آن ايستاده يم با به قدرت رسيدن يک دولت اصلاح طلب به دست نمی آمد قادری در آخرين موضع گيری قبل از انتخابات خود از ضرورت مشارکت انتقادی دفاع کرد و اين مشارکت برای وی معطوف به رای دادن نشد.
آنچه در پی می آيد اولين گفتگوی ما با روشنفکران در باره وقايع اجتماعی اخير و آرايش نيروهای سياسی از فردای اين وقايع است .
قبل از انتخابات که با هم صحبت کرديم شما بر لزوم مشارکت انتقادی تاکيد می‌کرديد و اينکه اين مشارکت انتقادی لزوما به معنای شرکت در انتخابات نيست. همچنين شما سال‌ها است انتخابات در ايران را مناسک می‌ناميد، در اين روزها می‌خواهم بدانم که آيا شما در آن زمان فکر می‌کرديد هزينه برگزاری انتخابات، تا اين حد باشد؟ آيا اعتراض‌های مردمی را پيش‌بينی می‌کرديد؟
چهار سال پيش وقتی که دولت آقای احمدی‌نژاد روی کار آمد، تحليلم اين بود که اين دولت، دولت خوبی است. نه اينکه خودش فی‌نفسه خوب باشد، بلکه تبعاتی دارد که آن تبعات می‌تواند به جهات تاريخی برای ما راهگشا باشد، و هميشه نظرم اين بود که نبايد دچار ترس باشيم و هميشه به يک اصلاحات سست و نيم بندی آن هم به هر قيمتی بچسبيم و جرات فرصت دادن به ديگران و نگاه کردن به ارزيابی‌های ديگران را نداشته باشيم.
حالا با توجه به اين تحليل من که دولت نهم می‌توانست ما را به جايی ببرد که اصلاح‌طلبان نمی‌توانستند ببرند می‌خواهم بگويم وقايعی که در ايران اتفاق افتاد دور از آن تحليل نبود. ولی بلافاصله اضافه می‌کنم شدت آن را من هم پيش‌بينی نمی‌کردم. اصل ماجرا را می‌توانستم ببينيم ، اتفاقاتی در لايه های درونی جامعه می‌گذشت و مهم‌تر از آنچه بود که در سطح رخ می‌داد.
يک نکته ديگر اينکه اين بار هم سيستم مايل بود انتخابات را به شکل مناسک برگزار کند و همين کار را هم کرد ولی مردم در يک طيفی به شکل غريزی تا آگاهانه احساس کردند می‌توانند از شکاف بين نظام و هيات حاکمه استفاده کنند. و اين استفاده عملا تبديل به يک موج شد که خيلی از جريان‌ها را با خودش برد. من ۲، ۳ هفته قبل از انتخابات به دوستان می‌گفتم که موجی که می‌آيد خيلی چيزها را با خودش می‌برد. مردم اين کار را کردند و يکی از اقدامات تاريخی خودشان را انجام دادند.
شدت اين واکنش يک ماه قبل از انتخابات برای من قابل تصور نبود ولی وقتی که مناظره‌ها شروع شد و موج‌های سبز در خيابان‌ خيلی جدی نبود من با اينکه مناظره‌ها را نگاه نمی‌کردم و اخبار را پيگيری نمی‌کردم، تحليلم بر اين بود که نظام بدجوری باخته و موج مهمی ايجاد شده است. دولت در اين ميان ناخواسته نقشی تاريخی ايفا کرد.
من سال‌ها پيش بعد از شوکی که انتخاب آقای احمد‌نژاد در جامعه ايجاد کرده بود به اعضای دفتر تحکيم گفتم کسانی مثل آقای جنتی در ايران کارهای فوق‌العاده مهمی را انجام می‌دهند بی‌آنکه خودشان متوجه باشند.
شما تاکيد می‌کنيد که اين انتخابات مثل انتخابات‌های پيشين مناسب بوده اما آن چيزی که فعالان سياسی اين روزها خيلی بر آن تاکيد می‌کنند اين است اين انتخابات مقدمه‌ای بوده برای برچيدن بساط جمهوريت و با انتخابات‌های ديگر فرق ماهوی داشته است.
من موافق نيستم. نظام همچنان دوست داشت مناسکش برگزار شود. و همچنان رای مثبت مناسکی را پشت سر خودش داشته باشد. اما موجی ايجاد شده بود و حس کردند که نمی‌توانند مناسک را به نحو دلخواه انجام بدهند نه اينکه از اساس با مناسک مخالف بوده باشند.
حالا بعد از اينکه اين اتفاقات افتاده، ممکن است عده‌آی در داخل سيستم بدين فکر بيفتند که اين مناسک اصلا چيز مفيدی نيست. ولی فکر می‌کنم تا پيش از اين شرايط اينگونه فکر نمی‌کردند و تصورشان اين بود که با دستکاری آرا مناسک را انجام بدهند. يکی دو اتفاق اين معادلات را به هم زد يکی اينکه چنين موجی ايجاد شد و مردم در طيفی از غريزه تا آگاهی سعی کردند از شکاف هيات حاکمه استفاده بکنند و نکته دوم اين بود که دولت و خود آقای احمدی‌نژاد با نوعی راديکاليسم و ماجراجويی سياسی- انتخاباتی باعث تشديد موج و شکاف هيات حاکمه شدند. آنها ناخواسته اقداماتی را انجام دادند که دولت خاتمی نتوانست انجام دهد و دولت موسوی هم قادر به انجام آن نبود.
اين جزء پارادوکس‌های فوق‌العاده مهم است. دولت نهم چهره‌ای ژانوسی داشت نگاهی به خودش داشت و نگاهی هم برای جامعه ايجاد کرد. ولی نگاهی که ايجاد کرد اراده و خواست خودش نبود بلکه در ذات اين دولت بود. آنها تا يکی دو روزمانده به انتخابات فکر نمی‌کردند لازم باشد مناسک را به هم بزنند چه بهتر از اينکه بگويند ميليون‌ها رای پشت سر ما است. چه در داخل و چه در خارج چه در اعمال سياست‌ها و چه در ساکت کردن مخالفين مناسک برای آنها مهم بود. ولی هم خودشان با ماجراجويی آن را به هم زدند و هم آن موجی که ناشی از تبعات اين ۳۰ سال و به‌طور اخص چهار سال گذشته ايجاد شده بود. و اين ۲ عامل چنين وضعيتی را رقم زد.
به نظر شما مدنی بودن شعارها و رفتارها و ارتقای شعارهای مردم در راهپيمايی اعتراضی‌شان تا چه حد نتيجه هشت سال دولت اصلاحات و تلاش روشنفکران در طرح مفاهيمی چون دموکراسی، جامعه مدنی و حقوق شهروندی بود؟
در اينکه آنها تاثير داشتند من حرفی ندارم. بخشی متاثر از آن دوران است بخشی ديگر هم اين است که ما در مقايسه با کشورهای همسايه مثل عراق و افغانستان و عربستان و کشورهای شمالی حتی در مقايسه با ترکيه ، در مجموع ملت با فرهنگی هستيم . يعنی دارای تمدنيم. من نمی‌خواهم اين فرهنگ و تمدن را تبديل به اصطلاحات تفاخرآميز کنم اما ما ملت ريشه داری هستيم . در اين کشور ميليون‌ها آدم تحصيلکرده زندگی می‌کند، ادبيات، فرهنگ و پيشينهتاريخی وجود دارد. اين ويژگی‌ها در هشت سال به وجود نيامده در اين مملکت سابقه ۷۰ سال دانشگاه متمرکز را داريم .علاوه بر اين ما در عصری زندگی می‌کنيم که ارتباط تکنولوژيکی و ارتباطی گسترده‌ای داريم نمی‌توان آنها را از بين برد. آن هشت سال موثر بوده ولی اگر دولت آقای خاتمی چهار سال پيش در مورد دستکاری آرا مقاومت جدی می‌کرد ما الان يک جای ديگری بوديم.من فکر ميکنم در تحليل نهايی بايد سهم سياستگذاری‌های هر گروه و هر جريان و قشری کاملا روشن و شفاف باشد. نه برای کينه‌جويی بلکه برای اينکه بدانيم چه کرديم و کجا هستيم؟ به جهت معرفتی اين مساله مهم است. شايد برای خواننده شما عجيب باشد اما من در هيچ‌کدام از اين راهپيمايی‌ها نبودم. اما شعارها را شنيدم. شعارها کاملا مدنی بودو به عقيده من بخشی ناشی از هشياری مردم است که سعی کردند از اصلاح‌طلبی بالقوه‌ای که تصور می‌کردند در نظام جمهوری اسلامی هست کمال استفاده را بکنند. آموزش خوب و سازمانی در اين امر موثر نبود. اقداماتی که سه مرحله قبل از انتخابات صورت گرفت ،تلاقی موج سبر، تحريکات دولت مستقر ، اتفاقات بين ۲۵ تا ۲۸ خرداد که فرصت‌ تاريخی برای گروه‌های سياسی بود و ۳۰ خرداد باعث ايجاد يک ذهنيت و آگاهی و حسيات تاريخی برای مردم در رده‌های مختلف شد .از مردم کوچه و بازار تا روشنفکران تا کسانی که به صورت سنتی از دولت موجود دفاع می‌کردند و اين اتفاق فراتر از اين مساله است که الان برای آرا چه اتفاقی افتاده است.
شما چرا در راهپيمايی ها شرکت نکرديد؟
من در عين حال که از مشارکت انتقادی دفاع کردم وشارکت انتفديم منجر به رای نبود از گذار هم دفتع کردم . يک بار هم به دوستان دفتر تحکيم کفتم ولی بعد رفتند کار ديگری کردند انقلاب سال ۵۷ خلق و خوی من با مردم راه رفتن و ششعار دارن نيست خيلی کم راهپيمايی ميرفتم اما در دانشگاه دانشجوی فهالی بودم کوتاه مدت زندان رفتم جز آخريم کسانی بودم که وقتی گارد به دانشگاه حمله کردم دانشگاه را ترک ميکردم .
ولی اين بار دختر و همسرم خواستند بروند گفتم شجاع هستيد برويد و شجاعانه رفتار کنيد.
من از گذار دفاع کردم ولی از مهندس موسوی حمايت نکردم و کفتم که من از اعلاميه های اعتراضی دفاع ميکنم اما از اعلاميه های ناظر بر حمايت نه .سخت ميتوانستم در حضور مردم مشخص کنم که برای اعتراض آمدم يا حمايت . و حس خوبی به من دست نمی داد وقتی اين همه سبز را اطراف خودم ببينم
چرا؟
حس خوبی به من دست نميداد. در عين اينکه فکر ميکردم مردم هشيارانه از شکاف بين نظام استفاده ميکنند ولی دوست ندارم در جايی بايستم که مجبور باشم از شکافها استفاده کنم به جای اينکه ايجابی از خواسته های خودمان صحبت کنم
اگر همه ميخواستند مثل شما فکر کنند فکر نمی کنم کسی در اين تجمعات شرکت ميکرد
اگر لازم بود که يک نفر يا ۱۰ نفر يه خيابانها بروند و سبز ببنند و بگويند اين نياز تاريخی ماست من آن کار را ميکردم اما الان وظيفه من همين تحليل هاييست که ارايه ميکنم
ما برای تحليل سياسی بايد طرف مقابل را کنشگر عاقلی بدانيم با اين پيش‌فرض رئيس‌جمهور شدن ميرحسين موسوی برای سيستم انتخاب عاقلانه‌تری بود يا رئيس‌جمهور نشدن او؟ آيا اين کار موسوی را به قهرمانی ناخواسته تبديل نکرد؟
اگر من مشاور مديران عالی‌رتبه نظام بودم می‌گفتم انتخابات مهندس ميرحسين موسوی عاقلانه‌ترين انتخاب است. من با اينکه از مشارکت انتقادی دفاع می‌کردم و همچون دوره‌های قبل رای هم ندادم ولی از گذار به دليل مزايايش استقبال می‌کردم. اين گذار می‌توانست ميان چپ و راست در جايگاه ديگری پيوند برقرار کند و اين پيوند محاسنی داشت. من به برخی از دوستانی که عضو ستاد مهندس موسوی بودند و خود ايشان که عضو گروه دانشگاه تربيت‌مدرس هستند (البته بعد از کانديدا شدن ديگر به دانشگاه نيامدند يا من ايشان را نديدم) گفتم که اگر اتفاق خاص صورت نگيرد و دستکاری آرا درحد سه يا چهار ميليون باشد مهندس برنده خواهد شد ولی می‌خواهند با بردشان چه کار کنند؟ و اين طيف عظيمی که از چپ و راست پشت ايشان جمع شده بود را چگونه کنترل می‌کنند؟ اين پيروزی گذاری را صورت می‌داد اما گذاری بی‌برنامه که به مديريت و جرات و شعارهای مشخصی احتياج داشت.
در همان زمان من به دوستان می‌گفتم که مهندس موسوی چند مشکل اساسی دارد يکی اينکه ادبياتش، ادبيات منسوخی است، دوم اينکه به شعارهايی رجوع کرده که عصر آن شعارها گذشته است سوم اينکه «اطرافيان» مهندس سعی کردند که آن شعارها را مدنی کنند چهارم اينکه مهندس موسوی تصور می‌کرد ذخيره نظام است که بايد به موقع پا به صحنه بگذارد و وقتی به صحنه بيايد خيلی از کارها صورت خواهد گرفت بدون اينکه لازم باشد در سال‌های قبل‌تر موضعگيری‌ها، حزب و تشکيلاتی داشته باشد. اينکه ايشان سازمانی و تشکيلاتی کار نمی‌کرد هم نقطه حمايت و امنيتش بود و هم نقطه ضعفش بود. اين موجی هم که ايجاد شد ويژگی‌هايی دارد که رسانه‌های خارجی و افرادی مثل ژيژک که درباره آن نظر می‌دهند، چون شرايط درونی جامعه ما را نمی‌دانند نمی‌توانند آن را درست تحليل کنند.بايد به اين نکته توجه کنيم اين ميليون‌ها آدمی که اعتراض می‌کنند لزوما طرفدار موسوی نيستند بلکه از شکاف موجود استفاده می‌کنند. مجموعه ای از عوامل باعث ايجاد چنين شرايطی شد خاتمی انصراف داد، حاميان او از مهندس حمايت کردند، برخی افراد جناح راست پشت سر مهندس قرار گرفتند تصور می‌شد اطرافيان کروبی هم می‌توانند با حضورشان در صحنه تحريک‌کننده باشند.
ميليون‌ها آدمی که موج سبز ايجاد کردند مهندس را به عنوان رئيس‌جمهور پذيرفته بودند ولی نه به عنوان کسی که شعارها، خواست‌ها و سياست‌ها و برنامه‌هايشان را قبول کرده باشند.
برای همين اگر مهندس قهرمان شد، جمهوری اسلامی او را قهرمان کرد. شعارها و نوع سلوک مردم در ايام ۲۵ تا ۲۸ خرداد گذار از مهندس بود. ولی مردم چاره نداشتند جز اينکه بايستند و بگويند ما انتخابات می‌خواستيم و رای ما کجا است.
چند ويژگی درباره ميرحسين موسوی گفتيد، که قبل از انتخابات افراد متعددی هم به آنها اشاره ميکردند مثل ادبيات منسوخ و... اما امروز ميخواهم از شما بپرسم که پايداری او بعد از انتخابات و جهت دادن به اعتراض‌های مردمی کجای تحليل شما قرار می‌گيرد. آيا می‌توان به راحتی از اين ويژگی مهم او و پايمرديش در عمل و گفتار را که ۳۰ سال اخير در ميان سياستمداران ايران بی‌سابقه بوده، چشم‌پوشی است؟ آيا اين واکنش به موقع او نبود که او را تبديل به يک کنشگر تاريخی و قهرمان کرد؟
من اين نکته را می‌فهمم. پايداری مهندس موسوی قابل پيش‌بينی نبود. من با توجه به تجربه ۲۰ سال محافظه‌کاری و سکوت او اين حرف را می‌زنم. اما مايلم دست روی نکته ديگری بگذارم، تمام پيشينه فرهنگی و دينی و ايدئولوژيکی‌ مهندس موسوی و صدها و هزار روشنفکر دينی که خودشان را در چارچوب نظام تعريف می‌کردند در معرض آسيب و محو و انهدام قرار گرفت. بخشی از کاری که دولت کرد و چرخشی که ايجاد کرد اين حس را در آنها ايجاد کرد. بنابراين آنها سعی کردند به آن چيزی برگردند که آن را خلوص و کيفيت درست يک دولت اسلامی و روشنفکری دينی می‌دانند. مهندس و خيلی از روشنفکران دينی دچار اين بحران شده بودند؛ يا بايد می‌پذيرفتند شعارهايی که طی دهها سال‌ در ايران شکل گرفته - با تيپ‌های مثل شريعتی و ديگران و حتی قبل‌تر از او – وداع کنند يا اينکه برگردند. مهندس خودش را در حاشيه‌ امنيت هم می‌ديد چرا که ۲۰ سال حرفی نزده بود که مورد هجوم قرار بگيرد از يک طرف شعارها و دعاوی را هم در خطر می‌ديد و شوکی که يکدفعه به او وارد شد آن شعارها و افکار را در معرض انهدام می‌ديد و متوجه شد با او هم مثل ديگران رفتار ميکنند.
اينها را به اين دليل نگفتيم که اهميت مقاومت مهندس را کاهش دهم بلکه می‌خواهم بگويم دليل اين کار صرفا برخاسته از سياست نيست.
يکی از نکاتی که در دولت نهم اتفاق افتاد اين بود که روشنفکران دينی که نيروی محرکه انديشه و تفکر يک دين سياسی روشنفکرانه بودند تماما در بحران فرو رفتند و الان يا بايد دچار انفعال و لااباليگری و معنويت‌خواهی شوند يا شعار تفکيک دين از سياست را بدهند و يا رگه‌های خيلی اندکی از آنها همچنان منتظر فرصتی در دل نظام موجود باشند. مهم‌ترين ضربه و آسيب در اينجا وارد شد و مهندس سعی کرد اينها را نجات دهد.
نکته مهم اين است که خواست مردم فراتر از نظام است ولی امکاناتشان در درون نظام است به اين دليل مهندس يا کروبی می‌توانستند اين نقش را ايفا کنند و اين به آن معنا نيست که خودشان توانستند فراتر از موج بايستند .
تحقق خواست‌های مردم در مواجه با مهندسی انتخابات کاملا با شکست روبه‌رو شد. الان ما به شکل کلان چهار گروه در جامعه داريم يکی توده‌های عادی مردم که دسته‌دسته‌اند و در راس آنها گروه‌های متوسط شهريند که به شدت از اين وضعيت آسيب ديده‌اند و درون خودشان يک بازنگری اساسی نسبت به مقوله دين و سياست انجام می‌دهند. يک گروه سنتی هستند که از دولت دفاع می‌کردند و بخشی از آنها با حوادث ۲۳ و ۲۴ و ۳۰ خرداد کاملا دچار بحران شدند چون آنها فکر نمی‌کردند که فراتر از ظاهر، اين نظام چنين جوهره‌ای داشته باشد ( در خشونتی که به خرج داد، جعل آرا، صحبت‌های تحريک‌کننده) اين وضعيت برای آنها هم شوک‌آور بود گروه سوم صدها استاد دانشگاه، صدها نفر در سپاه، مدافعان روشنفکری دينی و مدافعان خلوص انقلابی و گروه چهارم کسانی که مدت‌ها پيش از لحاظ دينی و سياسی وضعيت خودشان را با نظام روشن کرده بودند و به لحاظ دينی معنويت‌خواه بودند مرزهای بين گروه سوم و چهارم که قبلا متعصب و جزمی‌ بود کاملا شکسته شد. اتفاقاتی که افتاد باعث يک بازنگری حسيات گروه‌های مختلف شد.
انقلاب ۵۷ ما يک انقلاب سياسی کرديم ولی ساختارها دستخوش تغيير اساسی نشد و تمرکز قدرت حفظ شد حتی برخی ساختارها بازتوليد شد اما الان فکر می‌کنم عصر اين نوع سوگيری ها تمام شده. به همين دليل به‌رغم ظواهر تلخ شرايط و اوضاع را يک جورايی مثبت می‌بينم ما برون شد تاريخی‌مان را انجام داديم.
اما کشورهای اروپايی برون‌شدشان را به شکل مثبت انجام دادند با شعارهای مثبت و ايجابی اما ما برون‌شدمان را به شکل منفی انجام داديم و اين می‌تواند خطرات فوق‌العاده زيادی داشته باشد .آسيب‌هايی چون ياس و سرکوب و افسردگی و استرس، مصرف بالای مواد مخدر و بی‌قيدی و فروپاشی بسياری نهادها و هنجارها تا برآمدن کسانی که فکر می‌کنند خشونت را بايد با خشونت جواب داد و سيل مهاجرت به خارج. و اينها به اين دليل است که ما گذارمان را ايجابی انجام نداديم.مهندسی آرا و نقش دولت باعث ما گذارمان را صورت دهيم اما به شکل منفی.
شما که سال‌ها است انتخابات را مناسک می‌دانيد الان ديگر در اين موضع تنها نيستيد و خيلی از کسانی که تا پيش از اين سعی می‌کردند شما را قانع کنند که انتخابات يک فرصت دموکراتيک است اکنون در کنار شما ايستادند با اين اوصاف افق چهار سال پيش را چگونه می‌بينيد؟ بعد از اين کنش های دموکراسی خواهانه درون نظام کنشگری خواهد داشت؟
کارگزارهای گذار، قهرمان‌های فعلی نيستند، آنها قادر به نمايندگی گذار نيستند. ما اکنون در يک وضعيت آشفته، چندسويه و کثرت‌گرايانه هستيم. گذار ما به شکل منفی در يک درهم ريختگی تشديد شده اتفاق می‌افتد نه روشنفکران دينی نه روشنفکران معنويت‌خواه (هرچند حيطه نفوذ دسته دوم بيشتر است چون زودتر با بعضی از مفاهيم قطع ارتباط کردند) کارگزار اين گذار نيست.
اين گذار منفی برخی آفات خودش را دارد.
ولی فراموش نکنيم ما به‌رغم همه مشکلات و انحطاط‌ها دارای يک فرهنگ و تمدن هستيم- من اصلا چشمم را نمی‌بندم و يک‌سويه تجليل‌گر فرهنگمان باشم و در جای خودش می‌توانم نکات منفی آن را هم بگويم. به اضافه اينکه ما يک نسل جوان داريم که يکسری آگاهی‌ها و مفاهيم در دل آنها شکل گرفته است. نوعی تساهل و نگاه مثبت به جهان، امکانات تکنولوژيکی، پرورش نوعی فردگرايی، شدت گرفتن تساهل دينی، که از يک نسل ايدئولوژيک گذر کرده اند .همه اين نکات مثبت است ما الان شاهد نوعی نگاه مجدد به جنسيت، انسان، فرهنگ و دنيا هستيم. به شکل کوتاه‌مدت تبعات منفی هم دارد که به عقيده من چندان طولی نمی‌کشد و ما از اين وضعيت گذر می‌کنيم. به جز اين نکات اميدوارکننده که اشاره کردم شکاف بين هيات حاکمه خيلی قوی است. اين شکاف اجازه نمی‌دهد که يک قدرت کارا و مدبرانه در جامعه اعمال شود و اين يعنی فرصت. الان بخشی از هيات حاکمه بخش ديگر را بيرون می‌کند. يک عده هم در وسط سعی در ترميم روابط دارند و اگر يک بخش در حذف ديگری موفق باشد که عملا هم چنين شده، معنايش اين است که هيات حاکمه از عرصه يک نوع اجماع و مقبوليت و مشروعيت درون خودش به سمت زور ميل کرده است و وقتی به اين سمت بغلتد نمی‌تواند يک دولت کارا داشته باشد. اين شکاف کاملا جدی است و از مشروطه به بعد چنين شکافی در هيات حاکمه نبوده است. (البته بايد به ميان طبقه حاکم و هيات حاکمه توجه کرد ). جمع کردن شکاف کار ساده‌ای نيست. حذف افراد از صحنه و وارد کردن آنها به سکوت مهم نيست، جراحتی ايجاد شده که به راحتی قابل درمان نيست.
يک شکاف مهم ميان مردم و هيات حاکمه صورت گرفته که اگر دولت موسوی سرکار می‌آمد هيچ‌کدام از اين دو شکاف به وجود نمی‌آمد.
بخشی از توهمات و اميد به اصلاحات در داخل از بين رفت و مردم هم ديگر مردم ۳۰ سال پيش نيستند.
شکاف سومی هم بين طرفداران سنتی دولت و اکثريت مردم ايجاد شده است. هر کدام از اين شکاف‌ها هم تهديد است هم فرصت.
ميليون‌ها جوان بيکار، سرخورده که امکانات تکنولوژيکی هم دارند انواع و اقسام واکنش‌ها را ممکن است انجام دهند.
اتفاق ديگر اين بود که نقش تاريخی مرجعيت تمام شد. مرجعيت بيش از صد سال است ملجا و ماوا و پناهگاه مردم بود ولی الان اين نقش را از دست داده. نه به اين معنا که الان ديگر گروه‌های مرجع‌طلب وجود ندارند، منظورم اين است که که اين گذار کار مرجعيت را هم به پايان برد.
اين شکاف ميان هيات حاکمه در مقايسه با چنين شکاف‌هايی در برخی نظام‌های مشابه، می‌تواند سرآغاز نوعی پوست‌اندازی به سمت توتاليتاريسم باشد؟ شما قدرت نيروهای سرکوبگر را را به عنوان مانعی برای گذار چقدر می‌بينيد؟
من سال‌هاست معتقدم در ايران اراده و علاقه خودکامگی و توتاليتاريسم هست ولی امکان تحققش وجود ندارد. هنوز هم اعتقادم همين است. هيات حاکمه و دولت در هر جا که بتواند خودکامگی‌اش را پيش می‌برد ولی امکان فراگير کردن آن را ندارد.
برای تحقق توتاليتاريسم بايد امکانات تکنيکی فراهم باشد تا بتوان نوعی تماميت تبليغاتی و ايدئولوژيکی و اطلاع‌رسانی را اجرا کرد ولی در ايران چنين امکانی فرهم نيست . دوم اينکه هيچ نظام توتاليتری بدون پايه‌های مناسب مشروعيت و مقبوليت برقرار نمی‌شود.
سوم اينکه هيات حاکمه در ايران به شدت درگير منافع و کاميابی‌های خودشان هستند. آنها رياضت پيشگانگی معتقد به خودکامگی فراگير نيستند. اينها دنيا را خيلی می‌خواهند. فرهنگ و تمدن و ميليون‌ها جوانی که گفتم هم مانع برقراری آن ميشود. البته می‌دانم که می‌توانند روزنامه را ببندند، روزنامه‌نگار را دستگير کنند، استاد دانشگاه را اخراج کنند، کتک بزنند، سرکوب کنند، ولی هيچ کدام از اينها به معنای اين نيست که بتوانند يک خودکامگی فراگير را برقرار کنند. اينکه اصلاح‌طلبی ديگر نمی‌تواند يک جريان مسلط باشد با اينکه يک خودکامگی فراگير عملی شود هم معنا نيست
الان فضای دانشگاه بسته است ولی آگاهی و حس دانشجو در يک فضای ديگر است. سلطه ايدئولوژيکی و اطلاعاتی وجود ندارد و بدون اين سلطه نمی‌توان بر يک جمعيت ۷۰ ميليون خودکامگی را عملی کرد.
همين که موج سبز ايجاد شد معنی‌اش اين بود که برقراری خودکامگی ممکن نشد.
با اين توصيف که گذار در حال صورت گرفتن است موانع پيش روی ما کدام است؟
موانع را در دو قسمت می‌توان شرح داد. يکی اينکه نظام، نظامی است که به صورت غير فراگير خودکامه است. اجازه تشکيل اجتماعات و گفت‌وگو را نمی‌دهد. اين خودش يک مانع است. جامعه را دچار نوعی تشتت و آشفتگی ميکند. مردم نميتوانند از يک افکار منسجم و گفت‌وگوهای سازنده و مثبت و بيرونی و آشکار دست به انتخاب بزنند و ما به يک هرج و مرج گزينشی می‌افتيم چون نظام اجازه گفت‌وگوی انتقادی و مثبت را نمی‌دهد. گذار منفی همين است. يعنی شما نفی می‌کنی بدون آنکه مثبت‌ها گفته شود. معنايش اين نيست که مثبت‌ها وجود ندارد بلکه اجازه داده نمی‌شود مثبت‌ها تبديل به پارادايم‌ها و سرنمودن‌ها در جامعه شود.
گفت‌وگوها در سرکوب و فشار انجام می‌شود و اين يک مانع است. به علاوه اينکه در کوتاه‌مدت سرخوردگی، یأس، افسردگی و... روزافزون خواهد شد.
چقدر امکان دارد که تا چند سال آينده چهره‌هايی چون لاريجانی و باهنر نماد اصلاح‌طلبی در جامعه ما شوند؟‌
من سال‌هاست اين نظريه را دارم و هرچه گذشته بر آن استوارتر شده‌ام که ما عقبه‌ای داريم که مرتب نيروها و افکار مدرن را سرکوب می‌کرد و پس می‌زد و در اين ۱۰۰ ساله و ۳۰ ساله و چهار ساله مرتب اين عقبه وارد جريان سياسی می‌شود و مرتب استحاله می‌شوند. اتفاقی که در جامعه ما می‌افتد استحاله‌گستری است. عده‌ای مدام از پشت پرده به جلوی صحنه می‌آيند، شعارها و شکل و قيافه و ادبياتشان تغيير می‌کند. باز آنها را پس می‌زنند تا اين عقبه تخليه شود. دولت نهم بخش زيادی از اين عقبه را تخليه کرد. در حال حاضر آنها از پشت صحنه تخليه شده اند ولی روی صحنه حضور دارند.
به همين دليل می‌گويم شکاف بين نظام خيلی گسترده است. من به اسامی کار ندارم به اين کار دارم که يک گروه که امروز مقابل جريان است چند سال ديگر استحاله می‌شود.
البته اين کار هزينه دارد. ولی اصلا عجيب نيست .
يک نکته را فراموش نکنيم ما الان در عصری زندگی ميکنم که هر دولتی سر کار بيايد ناچار است خواه نا خواه شعارهايی بدهند از سوی ديگر خواستهايی در جامعه وجود دارد که خود اين خواستها به شعارها شکل ميدهند. يک تئوری بعضا به کار برده ميشود مبنی بر اينکه وقتی که هيات حاکمه با هم در گير ميشوند برای يارگيری عليه همديگر به گروههای بيرون از خودشان روی مياوردندو اين يعنی افزايش مطالبات که در ايران هم به خوبی انجام ميشود نخواهند هم انجام ميشوند چرا که جامعه امروز با جامعه ۱۰۰ سال پيش فرق ميکند
من در کتاب سرزمين های شبح زده که درباره يکی از تجربه های فروپاشی کمونيسم در يکی از کشور های اروپای شرقی است فردی کمونيست است ولی اصلاح طلب شده و ميگويد ما ابتدا انقلاب کرديم و فکر ميکرديم ميتوانيم عالم و آدم را از نو بسازيم ديدم نمی توانيم . بعد فکر کرديم که حداقل عدالتی را برقرار ميکنيم ديدم که آنهم نميشود گفتيم به هر حال نظام مال خودمان است ديديم که نظام هم مال خودمان نيست .اين اتفاقی است که برای اين افراد هم می افتند .
امثال مهندس ميگويند نظام مال ماست طرف مقابل هم ميگويد مال تو نيست
سير بيانيه ها هم نگاه کنيم ميبينيم که از نيروی مقاومت تبديل به مقاومت مظلومانه شده است نه مقاومتی که جرات ساماندهی مقاومت داشته باشد . اگر مقاومت ساماندهی نشود فقط در آينده از آن نامی برده خواهد شد و نقش تاريخی اش به همان بيانيه تبديل ميشود
يک ضرب المثل آفريقايی است که ميگويد خدا هم با آن کسی است که ميخواهد از عرض رودخانه شنا کند و هم باسوسماريست که به آب ميزند ظاهر قضيه اين است که اينبار خدا با سوسما است ولی من ميگويم خوب نگاه کنيم چه بسا با شنا گر است. 

کوی دانشگاه تهران؛ لانه زنبور

گزارش و مصاحبه ای به مناسبت دوازدهمین سال حمله به کوی دانشگاه را در سایت یورو نیوز منتشر کردم که به این آدرس می توانید ببینید.
http://persian.euronews.net/2011/07/08/tehran-university-attack-anniversary/

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

18 تیر ماه 1388


مرور کودتا بدون روتوش ، نوشته های بعد از انتخابات سال 88 است که با نابودی وبلاگم در پرشین بلاگ بار دیگر اینجا منتشر می شود. خوشبینی زیاد این نوشته ها از شناخت اندک من از جامعه ایران حکایت می کند
چه وقت ملت می شویم ؟ ما هنوز واحه هایی هستیم جدا. می دانیم مردم تجمع می کنند، می دانیم کتک می خورند، می دانیم دستگیر می شوند ، می دانیم کشته می شوند ... اما به دوستانمان، به بچه هایمان توصیه می کنیم: " نروید تجمع ! نباید بروید تجمع !"
این توصیه از نظر اخلاقی چه معنایی دارد؟
ما هنوز از نظر اخلاقی وضع بدی داریم. ما آسیب نبینیم ، هر کس دیگرآسیب دید به ما ربطی ندارد! هنوز " دیگران" برای ما حکم " بیگانه " را دارند. ما هنوز ملت نیستیم . درد دیگران ، درد ما نیست وگرنه به جای ده هزار نفر 18 تیر باید 100 هزار نفر می آمدند.
باید کار کرد روی مفهوم " اخلاق". روی جایگاه " دیگران" در وجود ما.
شرح ماجرا:
ساعت 4 بعد از ظهر است که به میدان انقلاب می رسم با دوستی که بدنش تکه های ترکش جنگ را حمل می کند و توی میدان به من می گوید که ببین اگر باتوم به سرم خورد از حال رفتم بخاطر ترکشی است که توی سرمه و .... ( بقیه در ادامه مطلب)
میدان خلوت است و نیروهای انتظامی همه جای میدان هستند. به بازارچه کتاب می رویم تا هم از گرما در امان باشیم و هم منتظر ساعت 5 . بعد از یک ربع ساعت به سمت چهار راه ولیعصر راه می افتیم جمعیت کم کم در حال بیشتر شدن است. بطری های آب در دست و ماکس هایی با سبز کم رنگ بر صورت نشانه هایی است که می توان روان شدن جمعیت را به سمت انقلاب دید.
از چهار راه ولیعصر سوار اتوبوس می شویم تا میدان ولیعصر . در میدان خبری نیست . باز سوار می شویم و سر خیابان 16 آذر پیاده می شویم. از داخل 16 آذر به سمت انقلاب راه می افتیم . ساعت 5 است و رسیدیم تقاطع انقلاب با 16 آذر. جمعیت جلوی کتابفروشی ها خیلی زیاد شده. به سمت انقلاب می رویم که می بینیم جلوی ضلع شمالی میدان جمعیت زیادی جمع شده و دست ها را بالا گرفتن و علامت V را نشان می دهند. در همین زمان نیروهای انتظامی ب
ه جمعیت حمله می کند البته بیشتر به خاطر عجله و ترس مردم آنها هم جری تر می شوند که این مسئله و ایرادی است که باید در نظر بگیریم . اگر جمعیت آرام حرکت می کرد آنها جرات حمله پیدا نمی کردند. نوع رفتار جمعیت تاثیر زیادی روی تاکتیکی که نیروهای انتظامی و ضد شورش پیش می گیرند دارد.
در جلوی کتاب فروشی یی ، کتاب فروش به یکی از نیروهای انتظامی که با باتوم وایستاده آب می دهد و می گوید : " نه اینها مردم را نمی زنند. اینها چاره ندارند مثل ما زحمتکش اند " . گویی دارد خرش می کند که یک کم از کتک هایی که مردم قرار است بخورند کم کند. هر کس هر کاری می تواند می کند و این موضوع جالبی است.
جمعیت انبوه جلوی کتاب فروشی ها راه می روند تا می رسند به خیابان دانشگاه آنجا نیروهای انتظامی نمی گذارند به سمت وصال بروند می گویند یا پایین بروید یا برگردید . جمعیت به سمت پیاده روی روبروی دانشگاه می رود. پیاده روی جلوی دانشگاه که همیشه خلوت است در طول سال ، امروز جمعیتی را شاهد است که تند تند راه می روند.
اولین کار نیروهای انتظامی قطع این گردش بیضی شکل مردم است که از انقلاب شروع می شد و به خیابان دانشگاه می رسید و از پیاده روی جلوی دانشگاه ادامه می یافت. اول مردم جلوی دانشگاه را به سمت پیاده روی روبروی کتاب فروشی ها هل می دادند. و حالا نوبت حمله به این طرف بود. گروه گروه لباس شخصی و نیروهای ضد شورش از راه رسید و حمله به مردم شروع شد:
-         در وسط خط ویژه اتوبوس رانی یک لباس شخصی چند تیر هوایی شلیک می کند و فرد دیگری چند اشکل آور به سمت جمعیت و چند نفر را از ایستگاه بیرون می کشند و با کتک فراوان داخل ون می کنند. از ترس شان که جمعیت حمله ور نشود سریع سعی می کنند از محل دور شوند.
-         داخل خیابان کنار بازارچه کتاب پیرمری شعار می دهد و خصوصا فردی را با عنوان لباس شخصی خطاب می کند . او را جلوی ما می گیرند و شروع می کنند به زدن . دوستم نمی تواند تحمل کند هر چه می کنم جلو نرود نمی شود. لباس شخصی که اصلا گوشش بدهکار نیست بالاخره یک سرهنگ نیروی انتظامی جلوی ما را می گیرد و قول می دهد که از دست لباس شخصی ها بیرونش بکشد. تا سمت جنوب میدان انقلاب پیرمرد را دنبال می کنیم که آیا می شود نجاتش داد یا نه که در وسط نیروهایشان گم می شوند.
-         خیابان 12 فروردین  صحنه کشمکش مردم با لباس شخصی ها بود. لباس شخصی هایی که بین مردم بودند و کسانی که فعال تر بودند را شناسایی می کردند و به کمک بقیه نیروهایشان به سرش می ریختند و آنها را دستگیر می کردند. زد و خورد اینجا خیلی زیاد بود و حداقل 2 ون پر از دستگیر شدگان در این محل دیده می شد.
-         نیم ساعت بعد دختری گریان در حالی که گفش های همراهش که کفش های مردی بود را با خود داشت که شرح می داد که آنقدر زده اندش که بیهوش شده و دستگیرش کرده اند . دوست کنارش می رود و می گوید غرورت را حفظ کن چون اینها وحشی اند و از گریه تو لذت می برن.
-         چهار راه ولیعصر با حمله به داخل ایستگاه بی. آر .تی همراه شد که نفهمیدم به چه علت بود.
-         ولیعصر به طرف طالقانی باز صحنه زدو خورد وسیعی بود و لباس شخصی هایی که با ماسک سیاه صورتشان را پوشانده بودند در این زمینه خیلی خشن تر بودند.
-         به طرف سه راه جمهوری می رویم که ساعت دیگر 8 است و خسته شده ایم باز چهار راه ها پر از نیروهای انتظامی و لباس شخصی است. چهارا راه باستان و میدان جمهوری. داخل خیابان آذربایجان اوضاع غیر عادی است خصوصا سر رودکی پر از سطل آشغال های آتش گرفته است.
-         جالب است همه مسیر هایی که از قبل اعلام شده بود مردم آمدند. توی اینترنت می دیدم که خیابان رودکی به سمت جمهوری و انقلاب یکی از مسیر ها بوده و همین جاها هم درگیری بود.
-         سر 12 فروردین یک پرادو رو نگه داشتند و یک لباس شخصی شماره ماشین را از جلوی ماشین کند و با خود برد. مرد که آدم موجهی بود و زنش که محجبه بود پیاده شدند و زن حدود 10 دقیقه با مامورها و لباس شخصی ها می جنگید و فحششان می داد.
-         با همه مشکلات از جمله تعطیل کردن تهران بخاطر اینکه مردم 18 تیر به خیابان نیایند اما به نظرم حضور مردم خوب بود. گرچه به نظرم باید احساس مسئولیت بیشتری کرد و مردم حتی بعنوان سیاهی لشکر در کناره ها هم بیایند تا هزینه کمتری دیگران بپردازند. اگر به جای ده هزار نفری که در میدان انقلاب بود ، 50 هزار نفر آمده بودند مطمئن باشید تعداد کمتری کتک می خوردند و دستگیر می شدند.
-         شب الله اکبر ها از همیشه شدیدتر بود
-         پنج شنبه بعد 25 تیر ساعت 5 باید جمعیت بیشتری را دعوت کرد تا تعداد جمعیت از آسیب دیگران کم کند.