۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

آمنه تنهاست


این مقاله برای آمنه بهرامی نوشته شده که در ایران قربانی اسیدپاشی شد. این مقاله امروز در سایت رادیو زمانه http://radiozamaneh.com/society/humanrights/2011/06/15/4740 منتشرشده است. 

آمنه تنهاست

یادداشت حاضر برای آمنه است. از میان مقالاتی که در این مدت نوشته شده یک مقاله( آمنه و آن دو قطره اسید نوشته: امین بزرگیان) را در محور بررسی قرار داده ام که مدعایش متمرکز بر دیدگاهی است که در مقالات دیگر جسته و گریخته مطرح شده و نتیجه همه آنها دعوت به بخشش است.
اول: داستایوفسکی در مخالف با حکم اعدام تحلیل تامل برانگیزی دارد. می گوید وقتی کسی در اتفاقی یا در نزاعی کشته  می شود مقتول تا آخرین لحظه امید دارد که نجات پیدا کند اما وقتی شما قاتل را محکوم به اعدام می کنید پیشاپیش تمام امید محکوم را از او گرفته اید و در این حالت کار شما ناعادلانه است.
اگر منظور عدالت باشد هیچ گاه نمی تواند حکمی را برابر حکم دیگر پیدا کرد و عملا هیچ گاه نمی توان انتظار عمل عدالت را داشت. بنابراین مجازات ها در پی اعمال یا تحقق عدالت نیستند. تمام تلاش قوانین یا مجازات ها به نوعی پاسخگویی به فرد قربانی در وضعیتی است که عدالت ممکن نیست. دریافت اینکه عدالت ممکن نیست امری است که برخی از جوامع امکان ساختاری پذیرش و اجرای آن را ندارند.
در جوامعی که امکان عدم تحقق عدالت بهتر درک شده، گرایش به "محروم سازی" فرد از چیزی که برای فرد انسان ارزشمند است بعنوان بهترین مجازات تعریف می شود. چون عدالت امکان پذیر نیست و چون امکان برابری یا عدالت در مجازات امکان پذیر نیست بنابراین بهترین چیزی که از نظر فرد انسان ارزشمند است را به میزان های مختلف از دسترس او خارج می کنیم. اینجا یکی از ایده های پیدایش زندان را شاهد هستیم. زندان از این منظر محروم سازی فرد است از آزادی.
اما مسله اینجاست که در جامعه ای (همانند ایران) که " آزادی" ارزشمند ترین داشته به حساب نمی آید یا اساسا وجود ندارد تا وجدان شده باشد، زندان نیز راضی کنند فرد نیست. به سخن دیگر قربانی، مجازات زندان را رضایت بخش در برابر تجربه هولناک فردی خود نمی داند. در این جامعه هنوز ارزشمند ترین داشته  جان انسان یا وجود انسان است. بنابراین باید به این وجود ضربه ای وارد کرد. یعنی قربانی باید راضی شود که ارزشمندترین چیز در این بین از مجرم گرفته شده است حال در این جامعه چگونه می تواند مدعی بخشش شد؟ بر چه مبنا و اساسی از فرد درخواست بخشش می شود؟ آیا مبانی و ساختارهای لازم برای چشم پوشی از قصاص در جامعه ایرانی پی ریزی شده است که اکنون فردی بدون توجه به آن مبانی و امکانات ،" کینه " می ورزد و تمایلی غیر منطقی برای عدم بخشش از خود بروز می دهد؟
به نظر می رسد از نظر تحلیلی در چنین جامعه ای قصاص آن وضعیتی است که فرد را در ارتباط با محروم سازی مجرم به رضایت نزدیک تر می کند. بنابراین درخواست های شبه اخلاقی( درخواست هایی که ظاهری اخلاقی دارند اما بدون توجه به امکانات و ساختارهای یک امر اخلاقی تقاضا می شوند) نمی تواند کمک کننده به مبارزه با خشونت یا قصاص شود بلکه فرد را در خواسته خود بیشتر استوار می کند چرا که درخواست کنندگان به بخشش، یک خواسته مد روز و شیکی را از دور شلیک کرده اند بدون آنکه توان ارائه ایده ای برای رضایت قربانی را داشته باشند.
از این منظر مبارزه برای آزادی، مبارزه برای تغییرات بنیادی در مسئله جرم و مجازات می باشد.
دوم : مقاله "آمنه و آن دو قطره اسید" بدون توجه به این تنهایی فرد در جامعه ایران، این موضوع را به فرهنگ مرد سالاری جامعه ایران و خشونت این فرهنگ متصل کرده و دلایلی برای این رویه و حتی عدم بخشش آمنه مطرح کرده، مدعاها و نقد این مقاله از این منظر اهمیت دارد که تقریبا در همه مقالات اخیر به مدعاهای شبیه به این مقاله برای تحلیل موضوع  پرداخته شده است. مدعاهای اصلی مقاله در این سه گزاره نهفته است:  اول: این فرهنگ غیرت  یا فرهنگ غیرت - ناموس است که  قربانی می کند. دوم : اعدام و قصاص، مکانیزم فرافکنی جامعه‌ای است که می‌خواهد مسئولیت جرم را به گردن چیزی غیر از خودش بیاندازد. سوم : قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص، امکان حفظ «کینه»، نیندیشیدن به چرایی جرم و ناتوانی «بخشایش» را نه تنها برای او { آمنه } بلکه برای جامعه فراهم کرده است.
ببینیم کدام یکی از این مدعاها درباره این حادثه قابل قبول است.
1. این مدعا که فرهنگ غیرت و ناموس در ایران هم قربانی می کند و هم مجازات می کند از جمله فرضیاتی است که نیاز به اثبات دارد و گزاره بدیهی به شمار نمی رود. از این رو باید دید این فرضیه برای رخدادی که برای آمنه روی داده قابل قبول است یا خیر. بر اساس نامه خواهر آمنه، آمنه ناموس مجید به شمار نمی آمده است که غیرت(که مفهومی مبهم برای جامعه پیچیده ایران است) بعنوان عامل در اولین سطح شناخته شود. بنابراین در اولین سطح گزاره توصیفی برای پذیرفتن اینکه اسید پاشی مجید عملی است که از فرهنگ غیرت و ناموس ایرانیان تغذیه می کند وجود ندارد.
کمی از لحاظ نظری، از سطح فردی بالاتر می رویم. در سطح ساختار خانوادگی نیز با غیبت شواهد اثبات کننده روبروئیم. در مناسبات خانوادگی هیچ نوع رابطه فرهنگی یا تاریخی تایید کننده این مسئله نیست که آمنه ناموس مجید به شمار می آید. در بعضی مناسبات خانوادگی در ایران این روابط از پیش تعریف شده است.بعنوان مثال در گذشته یا در بعضی فرهنگ های مهجور کنونی، لزوم ازدواج دختر عمو و پسر عمو جواز برخی از اعمال را صادر می کرده است اما در مورد آمنه ازاین نوع مجوز ها هم خبری نیست. بنابراین در سطح ساختار روابط خانوادگی درنهاد خانواده نیز شواهدی برای این موضوع نمی توان یافت.
مرحله بعدی از لحاظ نظری این است که به یکباره اسیدپاشی مجید (بعنوان مرد) به صورت آمنه (بعنوان زن) را در مناسبات نظری مرد سالاری و روابط زن و مرد و مبحث غیرت قرار دهیم. مسئله ای که به نظر می رسد مقاله در این مسیر حرکت کرده و تئوری کلان و بسط یابنده ای دارد که می تواند تمام مناسبات زن و مرد را ( از جمله فاجعه ها و خشونت ها و .... ) را توضیح دهد بدون آنگه نیازمند اثبات مقدمات خود باشد.
دوم : در گزاره دوم مسول جنایت جامعه است. به سخن دیگر ما باید جامعه را مقصر بدانیم که بر اساس مدعاهای مقاله منظور مرد سالاری این جامعه است. یعنی اکنون آمنه باید جامعه را مقصر بداند نه فرد(مجید) را و باید و بهتر است به مجازات جامعه دست بزند. اما آمنه چگونه می تواند جامعه را قصاص کند؟ جامعه چگونه در این ماجرا بعنوان مقصر پدیدار شده است؟
به نظر می رسد با عمل مجید، جامعه خود را نشان داده است. یعنی جامعه مقصر نبود ولی هنگامی که عملی از دست یکی ازافرادش صادر شد بعنوان یک وجود فعال ظاهر شده است. اگر جامعه مقصر است و جامعه از دست مجید دست به عمل زده است آنگاه نتیجه تناقض نمای این فکر این است که آمنه باید از طریق قصاص مجید جامعه را قصاص کند.
می بینیم که مدعای مقاله که در نظر اول بدنبال عدم قصاص مجید است به اینجا می رسد که منطقا باید مجید قصاص شود تا جامعه قصاص شود، جرا که جامعه است که مقصر اصلی است. و جامعه از طریق افراد در حال عمل کردن است.
سوم: قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص باعث حفظ کینه، نیندیشیدن به چرایی جرم و عدم بخشایش شده است. در اینجا مدعای مقاله تغییر می کند. اینجا دیگر مردسالاری جامعه علت جنایت نیست بلکه قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص عامل همه مسائل مرتبط با اسیدپاشی است. یعنی قانون دینی قصاص وضعیتی بوجود آورده که به خشونت مشروعیت داده است چرا که اگر جرمی اتفاق بیافتد با قرار دادن قانون قصاص به خشونت دیگری مشروعیت داده است. یعنی قانون دینی می بایست چنین قاعده ای وضع نمی کرد بلکه می گفت در صورت هر نوع جنایتی، قربانی باید ببخشد و بگذرد و اگر این شیوه از سوی دین پیش گرفته می شد با خشونت هایی از این نوع روبرو نبودیم. یعنی اگر قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص نبود الان آمنه به راحتی مجید را می بخشید. توضیح بیشتر این بخش از مدعای مقاله برای این بود که سستی چنین گزاره ای بهتر تشریح شود. در اینجا به سادگی وضعیت فرد (اینجا آمنه) بکلی نادیده گرفته می شود، تجربه فردی آمنه بعنوان فرد تجربه گننده وضعیت هولناک به قانون دینی یا قانون عرفی ارجاع داده می شود تا اصولا بحث از دشواری فهم وضعیت به کناری گذاشته شود.
سوم: وقتی نه قانون، نه انسان ها، نه گروهها  و سازمان ها،کسی برای کمک و یاری و دفاع از انسان آسیب دیده نیست، آیا راهی جز اقدام فردی باقی می ماند؟ در برابر رنج و در برابر فشار روحی و درونی چه چیزی برای تسکین وجود دارد؟
وقتی انسان ها غایبند یا در یک حباب پر از قضاوت و داوری به رنج انسان نظر می کنند آیا راهی جز اقدام فردی وجود دارد؟
تجربه شخصی من در امری نزدیک به موضوع حاضر تا حدی موضوع را گویا تر می کند. پسرم دو سال سن دارد. تابستان گرم تهران است. سال 1385 . یک شلوارک و یک بلوز رکابی پوشیده است. قرمز. به زیبایی اش افزوده است. به پارک نزدیک خانه در خیابان آذربایجان می رویم. تقریبا کسی نیست که با حیرت و سر تکان دادن و تاسف به ما نگاه نکند.به این پسر کوچک دو ساله نگاه نکند. و همه با زمزمه و گاه صریح مرا مورد پرسش و سوال و خطابه قرار ندهند. معلولیت دست راست پسرم در هنگام تولد و داشتن تنها یک دست، جامعه را پوست کنده به من نشان می دهد.
من جامعه شناسم.در این رشته  تحصیل می کنم اما چیزی در زیر پوست جامعه اکنون برای من ظاهر شد که هیچکاه احساسش نکرده بود. بسیار خوانده بودم و گاه نوشته بودم از وضع جامعه، از ناهنجاریهای فرهنگی، از فرهنگ خشونت جای گرفته در وجدان تاریخی و... اما روبرو شدن با یک "وضعیت پیچیده" از آن دست که همه این عوامل به یکباره از انتزاع خارج شده باشند و با گوشت و پوست و احساس و وجود تو آمیخته شده باشند، به کلی وضعیتی هول انگیز و وحشتناک است.
در این تجربه هولناک - که در ان من فرد آسیب دیده نیستم-  کسی را یا بهانه ای نمی یابم که در این تجربه تکیه گاه من برای گذر از این تجربه باشد. این کودک دو ساله نیز در آینده  در جامعه من ناگزیر تنها خواهد بود. و در این تنهایی در جامعه ای که من زندگی می کنم هیچ نهادی، گروهی، انجمنی نیست که فرد را در این تجربه های هولناک یاری کند. بنابراین از او خواسته می شود که تحمل کند و در تجربه فردی انتزاعی خود بکوشد که از این مردم کینه ای به دل نگیرد، از چشمانشان، از داوری شان و از منش شان و اگر نتوانست و مثل من در خیابان فریاد زد بر جمله ترحم آمیز زنی، احتمالا همه من را محکوم می کنند، همه اورا محکوم می کنند که چرا در تنهایی تجربه اش نتوانسته خود را بهنجار کند. اینجاست که کینه ورزیدن، بدبین شدن و در مواردی مانند مورد آمنه درخواست قصاص کردن، درخواست و وضع فرد است در تنهایی خویش. 
قصاص آن مرد از رنج آمنه نمی کاهد و این از امور بدیهی است که با هوش و فهمی که در سخنان آمنه می توان دید، مسئله ای نیست که از او پنهان باشد.
اما بخشش با کدامین مبنا ؟ در نوشته ای پیشنهاد شده بود که ببخش تا قهرمان شوی. آیا این قهرمان شدن بخشی از همان فرهنگ جامعه ما نیست که قصد داریم با بخشش آن را از حرکت باز داریم ؟ من روزها و شب ها با صورت اسید پاشیده، با چشمهایی از دست رفته، با رنج زندگی می کنم و تو می خوای با دعوت به قهرمان شدن بر این رنج چه مرهمی بگذاری؟ این تنهایی فرد در جایی که مردمش، مردم نیستند، زندگی اش زندگی نیست، تنها یک راه باقی می گذارد و آن راه اقدام فردی است. خودش باید وارد عمل شود، خودش جلوبرود. خودش، خودش را احیا کند. تسکینی برای انگیزه بیدار شدن هر صبح و آرامشی برای خوابیدن هر شب و تو بار سنگینی دوباره بر دوشش می گذاری: بخشش.
 نتیجه :
از سوی کسانی که نسبت به این رخداد واکنش نشان دادند شاهد حداقل فعالیتی برای یاری آمنه نیستیم. بیشتر از هر چیزی توصیه های اخلاقی یا تحلیل های نظری کلی را در این ارتباط شاهدیم. به نظر می رسد حداقل انتظار، شکل گیری کمپینی برای پاسخگویی به خواسته آمنه بود مگر نه اینکه تمام کسانی که به تحلیل این فاجعه دست زده اند جامعه را مقصر می دانند و ادامه این سیکل خشونت را برای جامعه ایرانی زیان آور ارزیابی کرده اند؟ پس باید پرسد چرا هیچ حرکت عملی برای پاسخگویی به خواسته آمنه را شاهد نیستیم ؟
به نظر می رسد این درخواست ها برای بخشش همچنانکه بدون پایه و اساس صورت می گیرد  و جامعه ایرانی نه آمادگی و نه خواست آنرا  دارد که برای چنین وضعیت هایی قدمی واقعی بردارد. مشخص است که جامعه ایرانی خواست آنرا ندارد که دو میلیون یورو را با کمپینی آماده کند چرا که بسیار اندک اند کسانی که برای آنچه می اندیشند یک یورو خرج کنند.
 عکس العمل ها از سوی روشنفکران ایرانی، عکس العملهای گزینش شده و مد روزی است که حتی تمام مسائل مشابه را در بر نمی گیرد. در خبرهای روزهای اخیر؛ خبری مشابه ای را شاهد بودیم که قراراست برای جبران اسیدپاشی، بخشی از گوش یک فرد دیگر را ببرند تا قصاص صورت گیرد، این  و بسیاری دیگر از حوادث مشابه، از نگاه روشنفکران به دور می ماند چرا که نگاه گزینش گرانه به فاجعه، اجازه فهم و واکنش بنیادی را از میان برده است.
آنچه برای آمنه اتفاق افتاده است، آخرین مورد نیست، کنکاش در چرایی این پدیده به مطالعه دقیق تری نیاز دارد. دعوت به بخشش نیازمند بنیادهایی است که فرد در هولناک ترین تجربه ها امکان ارتباط با این بنیادها را داشته باشد. بنیادهای حمایت کننده ای که در تجربه هولناک هرروزه فرد آسیب دیده او را تنها نگذارد و توانا باشد تا بخشی از نیرویی که فرد برای زندگی روزانه نیاز دارد تامین کند.
تنها شاید در این صورت باشد که علی رغم اینکه ازنظر ساختاری جایگاه نداشتن آزادی بعنوان ارزشمندترین داشته  امکان تغییر مجازات ها را تا مدتها نخواهد داد، مبارزه فردی و گروهی انسانها برای فردی که چنین تجربه هولناکی را از سر          می گذراند امکان یاریی باشد و این امکان است که در ذهن آمنه ممکن است جایی باز کند برای اندیشیدن به بخشش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر