۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

تفسیر داستایوفسکی از منظومه یوگنی اونگین پوشکین ( قسمت سوم)


آری او به آن ژنرال، که شوهر او است و مرد شریف و آبرومندی است و از برای او احترام قائل است و به او می بالد وفادار است. هر چند مادرش " به او التماس کرد اما این خود اوبود، تاتیانا بود ، که رضا به این کار داد و کسی بجز خود او نبود، و او بود که سوگند یاد کرد که همسر وفادار او باشد. اگر چه در نومیدی و درماندگی با او ازدواج کرد، اکنون شوهر او است ، و خیانت از ناحیه او وی را رسوا و بی آبرو خواهد کرد، و این او را خواهد کشت .
چگونه می توان خوشبختی خود را بر شوربختی دیگری بنا کرد – خوشبختی تنها محدود به خوشی های عشق نیست، متضمن توافق و هماوایی کامل روح نیز هست.
چه چیز روح را تسکین خواهد داد اگر در گذشته مان عملی ناآبرومندانه و بیرحمانه و نا انسانانه باشد؟
آیا می تواند تنها به این علت که این عمل ممکن است متضمن خوشبختی او باشد از خانه بگریزد؟
اما این چه خوشبختی است اگر بر شوربختی دیگری بنا شود؟
فرض کنید که شما خودتان دارید بنای سرنوشتی بشری را بر پا می کنید تا سرانجام آرامش و آسودگی به آدمیان ارزانی دارید. و باز فرض کنید که برای نیل به این مقصود ناگزیر باشید که تنها یک موجود بشری را تا به سر حد مرگ بیازارید، و تازه این موجود بشری ارزش چندانی هم نداشته باشد، و در نظر بعضی کسان حتی مسخره هم باشد- آدمی چون شکسپیر نباشد ، بجز پیرمردی شریف و آبرومند نباشد، شوهر زن جوانی باشد که کورانه به عشق این زن جوان اعتماد داشته باشد، بی آنکه قلبش را ذره ای شناخته باشد، ... و اکنون این مرد است که باید بی آبرو شود ، رسوا شود و تا سر حد مرگ آزار ببیند ، تا شما بر رنج و عذاب این پیرمرد بی آبرو شده بنایتان را بالا بیاورید!
در چنین احوالی می پذیرفتید که معمار چنین بنایی باشید؟ ... و اگر می پذیرفتید آیا برای همیشه خوشبخت می ماندید؟

منبع این نوشته تلخیص شده : " دفتر یادداشت های روزانه یک نویسنده" اثر داستایوفسکی و ترجمه ابراهیم یونسی  است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر