۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

تامل بر آنچه در 18 تیر 78 گذشت


مجله لوح به سردبیری محمد قائد

مشاهدات من از حمله به کوی دانشگاه در18 تیرماه 78 در ایران در گفتگو با مجله لوح که به دلایل امنیتی نام هیچ کدام از دوستانی که در این مصاحبه بودند ذکر نشد و به عنوان شاهدان از آنها نام برده شد. من در این گفتگو شاهد شماره دو بودم.  



تامل بر آنچه در 18 تير گذشت
لوح: تحليل شما از پيدايش و چگونگى اين حركت چيست؟
راوى دو: تظاهرات و ساعت آن در كوى خيلى عادى است. در اين دوسه ساله، براى قطع آب كوى گرفته تا چيزهاى ديگر، تظاهراتى مى‏شد. حتى وقتى شايع شد كه در انتخابات دوم خرداد تقلب مى‏شود، تظاهراتى از اين وسيع‏تر و خشمگينانه‏تر رخ داد و هيچ اتفاقى پيش نيامد. اما اينجا چون دانشجويان از جناح اصلاح‏طلب كمى نااميد بودند و فقط حرف شنيده بودند و آن نامه سعيد امامى هم خيلى اثر گذاشته بود، بچه‏ها مى‏خواستند كار را به يك جايى برسانند. چيز غيرعادى، رفتار نيروى انتظامى بود و به نظر من اين حركت خودسرانه از سوى بعضى فرماندهان نبود بلكه طرح‏ريزى شده بود. از تعبير خودسر و محافل خودسر در كشور ما، براى پوشاندن خيلى چيزها و حتى عميق‏ترين مسائل استفاده مى‏شود.

راوى يك: در اين مورد خاص جريان واقعاً خودجوش بود. حركت با شعارهاى اصلاح‏طلبانه شروع شد. شعارهاى راديكالِ بعدى، به اهداف اوليه دانشجوها برنمى‏گشت. نكته مهم اين است كه علت حركت‏توقيف روزنامه سلام-بعدها فراموش مى‏شود. خواستهاى بعدى دانشجويان به‏نحوى معلول فاجعه كوى است، مثلاً آزادى دانشجوهاى زندانى، تحويل جنازه‏ها، عزل سرتيپ لطفيان. يعنى جريان منحرف شد. دفتر تحكيم هم در اين تغيير مسير و انحراف مسئول بود. اين خواستها مى‏شود محور اصلى و بچه‏ها را به دنبال خود مى‏كشاند.
مسئله ديگر اختلاف بين دانشجوهاست كه از شب اول وجود داشت. مثلاً زمانى كه ساعت 3/5 صبح جمعه (قبل از درگيرى) بچه‏ها جمع شده بودند و حرف مى‏زدند، عده‏اى كه خود را اصلاح‏طلب هم مى‏دانستند آنها را مسلمان نمى‏دانستند و مى‏گفتند 'چرا نمى‏گذاريد بچه‏مسلمان ها حرف بزنند؟` همان تقسيم‏بندى رايج در جامعه كه همه را گزينش مى‏كنند آنجا هم از شب اول عمل مى‏كرد.

راوى دو: توجه كنيم كه صرف‏نظر از آنچه روى داده، دانشجويان در چه وضعيتى هستند، چون نوع وجودِ انسان در حالت عادى، تأثير زيادى بر واكنشهاى او در اوضاع بحرانى دارد. اين دانشجو در وضع عادى به زندگى اجتماعى و سياسى خود چطور نگاه مى‏كند؟ من پنج‏شش سال است در دانشگاهم و مى‏بينم اين دانشجو اصلاً جدى نيست؛ حتى به زنده‏بودنش‏از نظر فلسفى‏جدى نگاه نمى‏كند، تا چه رسد به مسائل سياسى. اصلاً به سياست به طور علمى و دقيق، به صورت مجموعه‏اى از نيروهايى كه در واقعيت، و نه در خيالات، عمل مى‏كنند نگاه نمى‏كند. همه از تعطيل شدن روزنامه و محدودشدن آزادى بدشان مى‏آيد؛ جمع تشكيل مى‏شود اما بلافاصله مسخره‏بازى شروع مى‏شود. دانشجوها مى‏خندند و چرت و پرت مى‏گويند. در چهره و فكر اين دانشجو آدم جدى نمى‏بينى كه فكر كند اين حركتش بايد در اين درگيرى سياسى باعث تحولى بشود و موازنه نيروها را تا حدى به هم بزند. دانشجوها اصلاً اين طور نيستند. به زندگى فكرى و سياسى‏شان جدى فكر نمى‏كنند. دغدغه فكر و سياست ندارند. دغدغه‏هايشان اصلاً دغدغه آزادى به معنايى كه هزينه‏اش را بدهند نيست.
اين هم دليل دارد: تعطيل فكر در كشور ما. فكر كه عموماً تعطيل است و كمتر كسى پى فكر فلسفى و سياسى مى‏رود. البته خود اين معلول خيلى چيزها و خيلى جريانات اجتماعى است كه اگر به طرفش برويم مثنوى هفتاد من كاغذ مى‏شود. بنابراين ما با دانشجويى با اين خصوصيات مواجهيم: اهل فكر كردن نيست، آمده دانشگاه نه براى آنكه دانشگاه محل فكر كردن و زندگى فكرى‏اش باشد، بلكه براى آنكه از مزاياى دانشگاه رفتن استفاده كند. حالا اين نيرو مى‏آيد مقابل يك نيروى كاملاً متشكل‏هم از نظر سياسى و هم ايدئولوژيك‏مى‏ايستد. قبول كنيم كه محافظه‏كارها ايدئولوژىِ قوى دارند، نيروى نظامى هم دارند و از همه چيز استفاده مى‏كنند. آدمهايى كه جدى نيستند و تشكل ندارند فقط با احساس، با شور به ميدان مى‏آيند. فجايعى را كه در اين بيست سال اتفاق افتاده همه ما با گوشت و خونمان حس كرده‏ايم. نه از طبقه مرفهيم كه خودمان را جدا كرده باشيم و نه جور ديگر كه فشارها را نفهميم. صد بار براى ما مشكل درست كرده‏اند، يا در شهرستان توى سر ما زده‏اند. اينها براى ايجاد حس و شور كافى است، اما فكر به وجود نمى‏آورد. بحران اجتماعى و بحران اقتصادى روى دانشجو اثر مى‏گذارد.
بعد مسئله تشكل. تشكل مستقل كه از آسمان به زمين نمى‏افتد. تشكل خودش معلول است يعنى من و شما و ايشان بايد جرئت بكنيم كنار هم بنشينيم و امكانش را داشته باشيم‏منظورم امكان اقتصادى و امنيتى است. اينها وجود ندارد و من بعيد مى‏دانم به اين زودى به‏وجود بيايد. اين جريان ضرورتش را نشان داد، اما قبل از ضرورت تشكل، ضرورت چيزهاى ديگرى را نشان داد.
بنابراين دانشجوها چون اهل فكر نيستند، در اين جريانها تابع حركت توده‏وار و احساسى مى‏شوند. ممكن است يك دسته سه‏چهار نفرى كه به گوشه‏اى از جريانهاى فكرى گذشته و حال متصلّند جريان را به‏دست بگيرند و هر جا مى‏خواهند بكشانند.
در اين مدتى كه در ايران دانشگاه داشته‏ايم، هيچ وقت وضعيت عادى نبوده كه بگوييم دانشگاه محل درس خواندن است و مثلاً حزب جاى كار سياسى. ما در ايران هم با مدرنيته روبه‏روييم و هم با سنت و مذهب. در اين وضعيت بغرنج‏كه طولانى هم شده است‏اين وظيفه سياسى به دوش دانشجوست و تا آينده دور هم خواهد بود. دانشجوها وقتى از كوى بيرون رفتند، مى‏خواستند حركت را به تمام شهر گسترش دهند، اما نمى‏دانستند چه مى‏خواهند. خواسته شما كه مى‏خواهى بروى ميدان انقلاب چيست؟ مى‏خواهى مردم بفهمند؟ يك مقدار اين است. يك عده دم از انقلاب مى‏زدند؛ اين يعنى چه؟ يعنى آنقدر نيرو داريم كه اين حرفها را بزنيم؟ واقعاً محافظه‏كارى نيست كه بنشينيم و نيروهايمان را محاسبه كنيم. اين عقلانى‏ترين كار است.
من با آنهايى كه مى‏گفتند در كوى بمانيم موافق بودم اما استدلالشان را نمى‏پذيرفتم. آنها اصلاً حرف دانشجو را نمى‏فهميدند. نمى‏دانستند چه بگويند كه دانشجو بفهمد اولاً كلاه سرش نرود و جريان ماست‏مالى نشود؛ ثانياً به يك حركت عقلانى منجر شود كه حداقلش رشد فكرى دانشجوست. شعار دادن رشد نيست. مى‏تواند در تا حدى و سطحى عمل كند، اما كاملاً پاره‏پاره و تكه‏تكه است.
دانشجوها، به علت همان ناتوانى در تعقل و تفكر، نمى‏توانستند همفكر خود را پيدا كنند و به همديگر اعتماد كنند. اين باعث مى‏شد كه شاخه‏هاى دانشجويى قدرت، مثل تحكيم وحدت، بتوانند جريان را دست خود بگيرند.









اگر مسئله فقط عدم تفكر است و هركس‏اگر بخواهدمى‏تواند جنبش دانشجويى را به دنبال خود بكشاند، چرا بسيج و انصار نمى‏توانند يك جريان همه‏گير دانشجويى بسازند، با اينكه همكارى با آنها مزاياى زيادى هم دارد.
راوى دو: صِرف دورى از انصار نشان‏دهنده وجود فكر نيست. مسئله فقط ايدئولوژيك نيست. نه كه انصار ايدئولوژى ندارند؛ ايدئولوژى دارند، ولى مردم خود را در برابر آنها مى‏دانند. فكر نكن كه آنها هم هركس را كه جلو رفت قبول مى‏كنند. آنها گروهِ بازى نيستند كه هركسى را بپذيرند. هركس هم مى‏آيد دانشگاه دنبال قدرت و پول نيست. دانشجوها تحليل مى‏كنند كه اين قدرتها دردسر هم دارد و معمولاً دنبال حدى از آرامش‏اند. نرفتن به دنبال انصار نشان‏دهنده فكر نيست، نشانگر يك حس است: حسِ همه ما كه آنها نابودشدنى‏اند. اين حس به‏خودى‏خود از من آدم جدى نمى‏سازد. اگر بخواهم جدى بشوم خيلى زحمتها بايد بكشم.
تحليل من اين است كه دانشجوها به يك جريان كور دست زدند. بعد هم نيروهايشان را از دست دادند، خسته شدند و ديدند كه تشكلهاى وابسته به‏قدرت هم ولشان كردند و كسى را ندارند. در مقابلشان، يك نيروى متشكل نظامى وجود داشت كه آمد و جريان را به نفع خودش تغيير داد. خود انصار آمدند آتش زدند و انداختند گردن ما.
تنها نتيجه اين فجايع، اين نبود كه دانشجوها فهميدند تشكل مستقل ندارند. اين فجايع يك رشته نتايج و تبعات دارد. خيليها را ما نمى‏توانيم تحليل كنيم. من اصلاً به وضعيتى كه پيش آمده خوشبين نيستم. متأسفانه اين طور نيست كه بچه‏ها نشسته باشند و فكر كرده باشند كه اين جور است، بنابراين به نتيجه عقلانى رسيده‏ايم كه دفعه بعد، بر اساس يك تفسير و برداشت و نتيجه‏گيرى عقلانى، نيروهايمان را سازمان دهيم؛ اصلاً اين جور نيست. يك مسئله اصلى اين است كه اعتماد بين دانشجويان شكسته شده و ترميم آن زمان زيادى مى‏برد.
يكى از آدمهاى مسن‏تر روز دوشنبه مى‏گفت چيزى كه در چهره بچه‏ها مى‏بينم بى‏اعتمادى و فكر اين است كه دارند مورد سوءاستفاده قرار مى‏گيرند و آلت دست مى‏شوند.

راوى چهار: تعطيل‏شدن فكر را من بى‏تفاوتىِ اجتماعىـ ‏سياسى مى‏بينم. چيزى كه در جامعه هست و، به‏تَبَع آن، بين دانشجوها هم هست. فكر كار مى‏كند، تعطيل نشده؛ منتها به چيزهايى فرعى مى‏پردازد. فكر مشغول ريشه‏هاى اصلى مسائل نيست.
در مورد تفسير دانشجوها از حركت، خيلى جاها مى‏شنيدم كه بچه‏ها از نياز به تشكلهاى مستقل صحبت مى‏كردند. اما اكثراً از شرايط عينى و ذهنى آن درك درستى نداشتند. يكى عده از بچه‏ها دچار يأس و سرخوردگى شده بودند. يك جور انفعال هم بود كه در تئورى توطئه خود را نشان مى‏داد. مثلاً مى‏گفتند تمام اين حركات‏از پيدا شدن نامه سعيد امامى تا راهپيمايى پنجشنبه شب و درگيريهاى جمعه و كشيده شدن به خيابان‏همگى توطئه از طرف جناحهاى حكومت بوده تا چنين سركوبى‏اى انجام شود. در نهايت، نتيجه مى‏گرفتند كه اگر پس‏فردا هم حركتى شد، بهترين كار نشستن در خانه است چون دوباره بازيچه مى‏شويم.

راوى يك: تشكلهاى موجود دانشجويى خود را در خدمت درگيريهاى جناحى قرار داده‏اند و تا اين طور است، دانشجو هميشه فكر مى‏كند آلت‏دست شده است. البته بايد به جوان‏بودن جنبش دانشجويى هم توجه شود. بايد زمان بگذرد و جنبش پيشرفت كند تا بتواند به اهداف خود برسد. در اين حركت، سردرگمى دانشجوها خيلى مشهود بود، يعنى نمى‏دانستند چه مى‏خواهند. از طرف ديگر، مردم را به حمايت مى‏طلبيدند. اين طلب حمايت بود كه تا حد زيادى باعث انحراف و انگ زدن به دانشجوها شد. البته بايد اضافه كنم اكثريت قريب‏به‏اتفاق دانشجوها خواهان اصلاحات بودند و خيلى كم بودند كسانى كه اعلام براندازى مى‏كردند. اما بستر فكرى و آمال خواستهاى مردم با ما تفاوت داشت. اين دو جريان كه به هم رسيدند تناقض پديدار شد. مسائل بعدى، بيشتر تبعات تأثير متقابل اين دو نوع خواسته‏ها بر يكديگر بود


  
 مى‏شود گفت حركت فراتر از توان دانشجويان پيش مى‏رفت؟
راوى يك: يقيناً اين طور بود. ساعت
 سه ونيم چهار صبح جمعه (قبل از درگيرى) جلو كوى شايع شد كه توقيف روزنامه سلام رفع شده است، اما هيچ‏كس به آن توجه نكرد. انگار نه انگار كه اصل تظاهرات به دليل همين توقيف بوده است (بگذريم از اينكه بعد معلوم شد اين شايعه و دروغ است، اما آن وقت هيچ‏كس اين را نمى‏دانست). از يك طرف، دانشجوها نمى‏خواستند انگ آشوبگر بخورند؛ از طرف ديگر، مى‏خواستند حركت را به تمام شهر بكشانند. ما مردم را به حمايت از خودمان خوانديم بدون توجه به اينكه آنها با خواستهاى خودشان وارد اين حركت مى‏شوند. ورود مردم تناقض بين سطح خواستهاى آنها و دانشجويان را آشكار كرد و در خيلى موارد دانشجوها دنباله‏رو شعارهاى ديگران شدند. اينطور بود كه جريان لوث و خيلى راحت خاموش شد.

راوى چهار: حركت از يك چيز خيلى رفرميستى شروع شد. هر چه جلوتر مى‏رويم، خواسته‏ها راديكال‏تر مى‏شود. اين را مى‏توان اين‏طور تبيين كرد كه لايه‏هاى جديدترى از مردم و دانشجوها وارد مى‏شوند و خواسته‏هاى جديدترى مطرح مى‏كنند. اين يك وجه است. وجه ديگر اين است كه خود آن دانشجويانى هم كه قبلاً شعارهاى رفرميستى مى‏دادند، راديكال‏تر شدند. اينطور نبود كه يك عده بيايند و بگويند سلام و لاغير؛ بعد عده ديگرى بيايند بگويند برويم در خيابان. شايد افراد جديد مى‏آمدند اما خود دانشجوها هم مرتباً شعارهايشان را تغيير مى‏دادند. اگر بخواهيم جمع‏بندى كنيم بايد بگوييم ذهنيت خيلى جلوتر از عينيت موجود بود. شايد خيلى از كسانى كه شعار مى‏دادند نمى‏فهميدند پشتش چى خوابيده؛ مثلاً وقتى مى‏گويند 'واى به روزى كه مسلّح شويم‏` اين يعنى چه؛ يا وقتى مى‏گويند 'بيست سال سكوت تموم شد/مردم قيام شروع شد` واقعاً نمى‏فهمند پشت اين چى خوابيده. يا اول مى‏گويد 'مى‏كشم مى‏كشم آنكه برادرم كشت‏`، بعد برمى‏گردد مى‏گويد 'آقا خشونت به خرج ندهيد`. اين تضادها خيلى ملموس بود. ذهنيت خيلى جلو رفته بود. لايه‏هاى راديكال اين شعارها را مى‏دادند بقيه هم در آن جوّ به تأسى از آنها اين شعارها را تكرار مى‏كردند، بدون اينكه كمترين توانايى از طرف هيچ يك از لايه‏ها براى پيشبرد اين شعارها وجود داشته باشد.

راوى دو: من مى‏گويم حسى بود. جوشيده بود. فكر، برنامه‏ريزى و هيچ چيز ديگرى پشتش نبود.

راوى چهار: تو گفتى كه از وقتى دانشجوها و مردم با هم شدند انگ زدن شروع شد. من قبول ندارم. يعنى مى‏شود دو جور نگاه كرد. يكى اينكه حملات اينها عكس‏العملى در برابر حركت دانشجوها بود، يا اينكه بپذيريم حملات اينها از قبل برنامه‏ريزى شده بود. اگر به اين برسيم كه حملات اينها عكس‏العملِ حركات بچه‏ها بود، به نظر من صحيح‏ترين واكنش، واكنش تحكيم وحدت بود كه هيچ گَزَكى به دست اينها ندهيم و برويم داخل مسجد بنشينيم. اما قضيه اين نبود. اينها از قبل برنامه‏ريزى كرده و آماده بودند. به همين دليل هر نوع واكنشى نشان داده مى‏شد فرقى نمى‏كرد و آنها حتماً كار خودشان را مى‏كردند. برخلاف نظر آنها كه مى‏گويند اگر ما در كوى مانده بوديم اتفاقى نمى‏افتاد، من مى‏گويم در هر حال و به هر شكلى اينها حركات ايذايى خود را انجام مى‏دادند.

راوى يك: نظر شما اين است كه آنها مى‏خواستند با يك جناح خاص تسويه حساب كنند. در اين بين كسانى هم، مثلاً دانشجوها، پيدا شدند كه فكر مى‏كردند از طرف آن جناح حمايت مى‏شوند.

راوى چهار: من مى‏خواهم اين برداشت نشود كه تا زمانى كه مردم نيامده بودند، دانشجويان عليه اركان نظام شعار نمى‏دادند. حرف آن طرف همه‏اش اين است كه آنها كه اين حرفها را مى‏زدند دانشجو نبودند. واژه‏اى هم كه ساخته‏اند جالب است: 'دانشجونما`. يا مثلاً مى‏گويند عده‏اى حدود 1200 نفر دستگير كرده‏ايم كه فقط ده‏درصدشان دانشجو هستند. انگار هركس غيردانشجو بوده جرمِ فوق‏العاده‏اى مرتكب شده و دانشجو نبودن چيز خيلى عجيب‏وغريبى است.

راوى دو: خود دفتر تحكيم وحدت از مردم خواست بيايند و بعد ولشان كرد. با آمدن مردم، راديكال‏تر شد اما در اصل هم راديكال بود.

راوى يك: بستر يك سرى شعار آماده نبود و داده نمى‏شد، اما روزهايى رسيد كه آن شعارها داده شد. منظورم اين بود كه اگر حركت در مسير دانشجويى خود باقى مى‏ماند واقعاً اين شعارها داده مى‏شد؟ سؤال من اين است.

راوى چهار: مى‏شود اين سوال را مطرح كرد: آيا اين امكان بود كه حركتْ دانشجويى باقى بماند؟

راوى دو: با آن فجايع نه.

راوى چهار: اين حركت اجتناب‏ناپذير بود.

راوى دو: من خيلى دوست داشتم كه حركت را بشود كنترل كرد، اما نمى‏شد. واقعيت حركت جورى بود كه نمى‏توانست كنترل شود.

راوى يك: منظور من اين بود كه خيلى درسها مى‏شود گرفت.



راوى دو: درسهايى كه مى‏توانيم بگيريم خيلى زيادند. بستگى دارد به عمق تحليل ما از اين جريان، ولى يك واقعيت هم داريم كه عبارت است از بى‏اعتمادى بين دانشجوها و سركوبى آنها. سركوبى، به‏عنوان پيامدهاى جريان، الآن ادامه دارد. چيزى كه باعث تأسف من است اين است كه روزى يكى از دوستان مى‏گفت تا وقت داريم بايد بنشينيم كار فكرى عميق بكنيم. پنج سال پيش بود. مى‏گفت فرصتهايى پيش مى‏آيد و آن وقت احتياج به فكر است. الآن زمينه اجتماعى براى به وجود آمدن حركت مستقل فراهم است. مى‏دانى چرا؟ چون دوم خرداد جريانى براى خاتمى نيست، گسترده‏تر از اين حرفهاست. هركسى حق دارد به عنوان معترضه از دوم خرداد به نفع خودش حرف بزند. دوم خرداد مال خاتمى نيست، مال مردم است. هر حركت دانشجويى مى‏تواند با تكيه بر آن هر شبهه‏اى را از خودش رفع كند و سريع مقبوليت اجتماعى به دست بياورد. ولى بحث اين است كه گروههاى دانشجويى زمينه فراهمِ اجتماعى را دارند اما فكرش را ندارند. اين باعث تاسف است.

راوى يك: شما از اين جريان خيلى هم اظهار تأسف نكنيد چون اين جريان جوانتر از آن است كه به اين سرعت بخواهد به چيزهاى زيادى برسد.

راوى دو: من نمى‏گويم به چيزى برسد. وقتى شما مى‏گوييد جوان است و ما تازه شروع كرده‏ايم، ياد چيزى مى‏افتم كه دكتر مؤمنى سر كلاس مى‏گفت كه وقتى آمدند برنامه توسعه را در ايران پياده كنند، گفتند هشت سال ديگر وضعتان خوب مى‏شود. هشت سال گذشت، گفتند چهار سال ديگر صبر كنيد. چهار سال تمام شد، گفتند يك هشت سال ديگر. اينها كه آمدند گفتند اصلاً معلوم نيست و جريان اصلاح درازمدت است. من نمى‏گويم جريان اجتماعى زود به نتيجه مى‏رسد، مى‏دانم كه جريانِ خيلى درازمدتى است ولى اين به‏معناى آن نيست كه ما در لحظه‏اى كه از آن حرف مى‏زنيم جدى برخورد نكنيم. تازه جنبش دانشجويى آنقدرها هم جوان نيست. اين جنبش فجايعى را از سر گذرانده كه اگر بخواهيم بشماريم از خيلى كشورهاى ديگر بيشتر است. مسئله اصلى جدى نگرفتن تجارب است.

راوى يك: اگر آن جور بخواهى نگاه كنى، در يك مقطع به خيلى چيزها هم رسيده. مثلاً انقلاب را همين دانشجوها دنبالش بودند و به پيروزى رساندند. در يك فضا و موقعيت به خيلى چيزها رسيده است. نكته ديگرى كه مى‏خواهم بگويم اين است كه تو گفتى اين سناريو از پيش نوشته شده بوده و آنها به هر حال كارشان را مى‏كردند. شايد در اين جريان بتوانيم به بعضى انگيزه‏هاى كاملاً شخصى هم توجه كنيم. البته اين را مى‏گويم شايد خيلى موثق نباشد، اما گفته مى‏شود كه سردار نظرى با انگيزه كاملاً شخصى دنبال دستاويزى بود تا بچه‏ها را سركوب كند چون در يك جريانى بچه‏ها او را زده و فكّش را شكسته بودند. كاملاً مترصد بود كه از دانشجوها انتقام بگيرد. نمى‏دانم اين روايت چقدر صحت دارد، اما در اين بين از بعضى تنگ‏نظرى‏هاى كاملاً شخصى هم نمى‏شود غافل بود.

راوى دو: جمع‏بندى من اين است كه ما با يك جريان كاملاً برنامه‏ريزى شده روبه‏رو بوديم. كسانى هم كه حرف زدند تأييد كردند. خاتمى از يك جريان كاملاً برنامه‏ريزى شده حرف مى‏زد. اين واقعه پيامدهايى براى خود دانشجويان و براى جامعه دارد. اصلى‏ترين حرف اين جريان براى دانشجو اين بود كه او هنوز به آن رشدى نرسيده كه خودش بتواند جدا از دفتر تحكيم و امثال آن، تشكل مستقلى براى خودش داشته باشد. عقب‏تر كه مى‏رويم مى‏بينيم ما حرفى براى زدن نداريم. يعنى ما مى‏خواهيم با اين قدرت مبارزه كنيم براى چه؟ به چه علتى؟ اين آزادىِ مورد نظر ما چيست؟ آزادى كه مفهوم مطلق نيست. آزادى در شرايط اجتماعى مفهوم خاص دارد. اينها را بايد يك ايدئولوژى، يك فكر تعيين كند. به نظر من الآن ما با شرايط واقعاً تراژيكى روبه‏روييم كه بستر اجتماعى مهياست، دوم خرداد وجود دارد، حتى در سطح قدرت، تمايلاتى در حمايت از دانشجوها هست. اما چون فكر تعطيل بوده و هنوز هم تعطيل است، اين فرصت از دست مى‏رود. در آينده ممكن است فرصتهاى بهترى پيش بيايد و اگر اين مسئله فقدان فكر، زنده‏نبودن، روشن نبودن انديشه برطرف نشود، آن فرصتها هم از دست مى‏رود. اگر به چند سال گذشته توجه كنيم، فرصتها هر لحظه بهتر شده ولى اين جريانات را همان ضعفها به هرز برده است. بزرگترين درس اين جريان به كسانى كه مى‏خواهند تحليل و كار كنند اين است كه به يك فكر و تئورى و ايدئولوژى قوى فكر كنند.

راوى يك: نظر من اين است كه اهداف بايد مقطعى طرح شوند. تندروى نكنيم تا در بستر مناسب به اهدافمان برسيم. در عين حال، قشر دانشجو بايد از حركات احساسى دور شود و در واقع به بلندگوى افراد ديگر، طبقات و جناحهاى ديگر تبديل نشود. بايد متغيرها و روابط آنها به صورت كاملاً علمى و واقعى در نظر گرفته شود. مى‏بينيم كه نبودِ اين نگاه علمى و دقيق شايد باعث شود كه جنبش دانشجويى تا چند وقت ديگر در يك خفقان كامل، در يك لاك دفاعى برود و مدت زيادى طول بكشد تا بتواند بسترى براى حركت خود فراهم كند. همين بگيروبندهايى كه الآن هست و نتيجه آن چيزى است كه حركات راديكال ناميده مى‏شود. من با آن نوع حركت موافق نبودم و نيستم و فكر مى‏كنم بايد بستر مناسب را شناخت و حركت كرد.

راوى چهار: به نظر من، مسئله مهم اين است كه اين حركت صرفاً دانشجويى نبود. اين حركت، در پهنه جامعه تأثير خودش را گذاشته و براى جمع‏بندى آن بايد به اين نكته توجه داشته باشيم. من به جمع‏بندى جريان در ابعاد غيردانشجويى كارى ندارم، اما در بخش دانشجويى مى‏خواهم يك نكته را ذكر كنم كه اين حركت از يك طرف ضرورت وجود يك صف مستقل دانشجويى مستقل از هر جناح حكومتى را مطرح مى‏كرد، در عين حال نقاط ضعف خود و نياز به كاركردن و تعمق روى اين نقاط ضعف را نشان مى‏داد. فكر مى‏كنم اساسى‏ترين نقطه براى شروع، يك مبارزه فكرى و ايدئولوژيك است. يعنى تا زمانى كه دانشجوها ندانند دنبال چه هستند، اين خواستها در تقابل با چه خواستهايى است، چه جورى مى‏توانند به اين خواستها برسند، چه ابزار، تشكلهايى براى رسيدن به اينها دارند، و آيا اين تشكل را بايد در ارتباط با جناحهاى حكومتى پى‏گيرى كنند يا به تشكل مستقل خود نياز دارند و پيش‏زمينه‏هاى تشكل مستقل چيست، نمى‏توانند حركتى انديشيده داشته باشند. طرح همين سؤالات مى‏تواند كمك‏زيادى به جنبش دانشجويى بكند. 

*  شمارة ششم، مهر 1378

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر