۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

وحشت از آزادی


در انجيل روايتي هست درباره رويارويي مسيح با شيطان. در این رویارویی شيطان سه سوال از مسيح مي پرسد و مسیح پاسخ های خود را می دهد. داستايوفسكي در رمان برادران كارامازوف اين رويارويي را دوباره طرح مي كند تا نشان دهد که آزادی مفهوم دردناکی و دشواری است و نه تنها بسیاری از انسانها که حتی انسان هایی که آزادی را می ستایند گاه درمرحله ای از زندگی، از سختی و دهشتناکی وضعی که آزادی پیش روی می گذارد به هراس افتاده اند و آنگاه میلی در خود دیده اند که کسی پیدا شود و این وجود وحشت زا و دائم دغدغه زا را از آنها بستاند.
گاهی فکر می کنم دولت مدرن چیزی است که مردم بخشی از آزادی های ترسناک را به او واگذار کرده اند تا آسوده باشند و احساس مسوولیت یا اتهام نکنند. 

شيطان از مسيح مي پرسد :
آيا تو ميل داري دست خالي به سوي افراد بشر بروي و اعطاي يك آزادي را به آنان پيشنهاد كني كه بر اثر ابلهي و فساد طبيعي خودشان حتي آنرا درك نكنند و برعكس از آن بهراسند  ؟ زيرا هيچ چيز در اين جهان تحمل ناپذيرتر از آزادي براي انسان و جوامع انساني نيست.
 اما اين سنگ ها را در اين بيابان سوزان و لم يزرع مي بيني ؟ آنها را تبديل به نان كن و خواهي ديد كه افراد بشر همچون گله سپاسگزار و مطيعي بپاي تو خواهند افتاد و در عين حال پيوسته بيمناك و لرزان خواهند بود كه مبادا دستت را بكشي و ديگر بآنان نان ندهي . اما تو حاضر نشدي انسان را از آزادي محروم كني و پاسخ دادي كه آدمي تنها به نان زنده نيست . مخالفين تو خواهند گفت جنايت و گناه وجود خارجي ندارد بلكه همه اين جنايات ناشي از گرسنگي است ، شكم آنان راسير كن و از آنان فضيلت بخواه. "
بعد صحنه اي را تصوير مي كند كه مسيح برگشته و با بازرس بزرگ  در حكومت قيصر روبرو مي شود :
بازرس مي گويد :
مردم به ما خواهند گفت : ما را به بردگي قبول كنيد ولي به ما غذا بدهيد . ما را بعنوان خدايان تلقي خواهند كرد. زيرا ما آن آزادي را كه آنان از آن ميترسند بعهده گرفته و با وجود وحشت آنان از آزادي ، حكومت بر آنان را پذيرفته ايم . منتهي ما مي گوئيم كه از تو پيروي مي كنيم و بنام تو فرمان مي رانيم . براي انسان بمحض اينكه خويشتن را آزاد يافت ، اضطرابي مد اوم تر و كشنده تر از اين نيست كه چه كسي را براي ستايش بيابد.
براي بشر تشويشي دردناك تر از آن نيست كه كسي را بيابد تا هر چه زودتر نعمت آزدي را كه به دنيا آمده است باو تحويل دهدم. از اين لحاظ حق با تو بود زيرا جوهر حيات انساني تنها زنده ماندن نيست بلكه زنده ماندن براي چيزي است . اما تو بجاي اينكه آزادي افراد بشر را تصاحب كني ، آنرا بيش از پيش توسعه د ادي . تو بجاي آنكه وجدان بشر را بوسيله اصول استوار و محكم آرام كني ، عجيب ترين و بغرنج ترين و مشكوك ترين و مبهم ترين اصل جهان را كه مافوق قواي انساني بود به آنان ارزاني داشتي
روي زمين سه نيرو وجود دارد كه تنها قادر به مغلوب كردن وجدان اين عامي هاي تيره بخت و تامين نيكبختي آنهاست. اين سه نيرو عبارتند از : معجزه ، اسرار الهي و قدرت. اما تو هر سه نيرو را رد كردي و بدينطريق سرمشق بدي دادي. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر