۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

صدای غوک ها

سایت ملی مذهبی دو روی پیش مطلبی منتشر کرده است از آقای علی اصغر حاج سید جوادی با عنوان"چشم به خواب رفته مان را بر سرنوشت آبستن حوادث بگشاییم". نقد من به بخشی از مطالب ایشان را امروز برای این سایت فرستادم که منتشر شود و نمی دانم منتشر بشود یا نه. اما متن نقد خودم را اینجا می گذارم:



"صدای غوک ها"
نقدی بر مقاله " چشم به خواب رفته مان را بر سرنوشت آبستن حوادث بکشاییم[1]" نوشته علی اصغر حاج سید جوادی

سعید شفیعی
SAEED.SHAFIEI@GMAIL.COM

نقد من در این چند پاراگراف ناظر است بر بخشی از نوشته آقای علی اصغر حاج سید جوادی که در آن به موضوع اقوام در ایران و ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها پرداخته شده است. ایشان در تحلیلی که ارائه داده اند نگاهی کلی دارند بر آنچه در تاریخ معاصر ایران در رابطه با دین و دولت ، دین و سلطنت و آثار آن گذشته است و اینکه چگونه سلطنت از میان رفت و بساط ولایت فقیه بر جای آن نشست و در این میانه به وفور از خصلت های مثبت مهندس بازرگان و منفی آیت الله خمینی گفته اند که اساسا مورد بحث من در نقد حاضر نیست. آنچه مورد بحث من است بخشی از نوشته ایشان است که که بدون اینکه در بدنه مقاله ایشان مطرح شده باشد به یکباره در نتیجه گیری بحث شان ظهور می کند. بند یازدهم این نتیجه گیری را بخش به بخش نقل می کنم تا ببینیم مسئله چیست.
 ایشان در ابتدای این بخش از نوشته شان اینگونه آغاز می کنند:
"ساکنین کنونی فلات ایران در تفاوت های قومی و نژادی و مذهبی و زبانی خود وارث حقوق تاریخی مشترکی هستند که از رهگذر گذار از تمامی ماجراهای دردناکی که از خارج و داخل مرزهای فلات کنونی بر آن ها گذشته به دست آمده است و ایران به صورت ملکی مشاع است که در جغرافیای کنونی فلات ایران برای مردم ایران از هر قوم و نژاد و مذهب و زبان هیچ گونه مرز و مانعی برای تملک و اقامت و شغل دولتی و حقوقی و ازدواج و کسب و کار وجود ندارد؛ در چنین وضع استثنایی، بر فراز تفاوت های قومی و نژادی و مذهبی و زبانی، ندای جدایی و تجزیه در واقع اعراض و انکار میراث و حقوق مشترک تاریخی است."
اول هر چیز باید بگویم چنین ادعای عجیب و کاملا غیر واقعی و سراپا خطا مبهوت کننده است. راحت تر بگویم این پاراگراف را چندین بار خواندم تا مطئمن شوم معنایی که می فهمم ازخطای خواندن کلمات در اثر خستگی چشم های من نباشد که آقای سید جوادی ادعا می کنند که "هیچ گونه" توجه کنید می گویند "هیچ گونه" مرز و مانعی برای تملک و اقامت و شغل دولتی و ... در ایران برای هیچ قوم و نژاد و مذهب و زبان "وجود ندارد". و بعد این توصیف سراسر خطا را "وضع استثنایی" قلمداد می کنند. یعنی آقای سید جوادی حتی وجود تبعیض ها یی را هم که بخشی از روشنفکران سعی می کنند مسئله اقوام در ایران را به این تبعیض ها کاهش دهند، از اساس رد می کنند و تاکید می کنند که "هیج گونه " مرزو مانعی وجود ندارد.
به سخن دیگر اولا توصیف ایشان از وضع اقوام و مذاهب در ایران معاصر نشان می دهد که آقای سید جوادی گویا هیچ اطلاعی از وضع اقوام و مذاهب از نظر تبعیض در تحصیل، شغل دولتی و ... ندارند و با این حال بر اساس این توصیف سراسر اشتباه حکمی صادر می کنند که خود نیازمند اثبات است و آن این است که " ندای جدایی و تجزیه در واقع اعراض و انکار میراث و حقوق مشترک تاریخی است" . 
حال حتی اگر بر "میراث و حقوق مشترک تاریخی" هم صحه بگذاریم چگونه می توان میراث تاریخی مشترک را  ابزاری و دلیلی برای مسکوت گذاشتن حق تعیین سرنوشت هر گروه اجتماعی یا قومی قرار داد؟ اگر گروهی وقومی شاهد این باشد که تاریخ و میراث مشترک ابزار سرکوب و خفقان شده که نه تنها از سوی حکومت ها که از سوی روشنفکران اعمال می شود آنگاه آیا توسل به این مفاهیم به جای آنکه دردی را تسکین بخشد ، کینه و خشم بیشتری را بیدار نمی کند؟
مسائل مطرح شده از سوی ایشان به همین اندازه نیست و بخش های مهم تری باقی می ماند. ایشان ادامه می دهد که
"گذشته از این که افراد و گروه هایی که در زمینه جدایی، به حقِ تعیین سرنوشت دخیل می بندند باید هنگامی خواستار استیفای این حق باشند که در کنار مردم صاحب حق و در متن زندگی آن ها و دردهای آن ها حضور داشته باشند نه در ساحل امن خارج از مرزهای ایران، در اروپا و آمریکا."
 اولین حسی که این پاراگراف از نوشته ایشان تولید می کند را ترجمه می کنم: اگر راست می گویید بیایید در داخل کشور و خواستار فدرالیسم و خودمختاری شوید تا طناب های دار و زندان و ... حق شما را  کف دستتان بگذارد. تا ببیند که احتمالا هرگز نباید و جرات نکنند که خواسته های خود را به زبان بیاورند.
حکمی که آقای سید جوادی صادر می کنند از شگفت ترین احکام ممکن است. مشخص نیست بر مبنای چگونه دلایلی ایشان "باید"ی را صادر می کنند که تنها کسانی می توانند خواستار این حق باشند که در کنار مردم شان در حال مبارزه باشند. مگر نه این است که تعداد قابل توجهی از روشنفکران ایرانی که خواهان دموکراسی در ایران هستند و پیش از این در ایران بودند و خواستار این حق بودند و به هر دلیلی اکنون در ایران نیستند، اکنون هر روز و شب ( البته احتمالا)  در حال پیگیری این حق هستند و به خود حق می دهند که در این راه بگویند و بنویسند؟ چرا آقای سید جوادی وضعیت فعالان کرد و ترک و عرب و بلوچ ایران را از این افراد جدا می دانند؟ شاید به این دلیل که آنها با اینها فرق دارند. آنها برای چیزی می نویسند که چارچوب های گفتمانی آقای سید جوادی را رعایت می کنند و اینها از چیزی و به شکلی می گویند که عصبانیت و خشم آقای سید جوادی را بر می انگیزند
مسئله مهمتر این که تا چه اندازه ایشان از خواسته مردم این بخش ها از ایران با خبرند ؟ آیا می دانند اکنون در میان مردم و روشنفکران کردستان و آذربایجا ن و بلوچ و دیگر بخش ها چه می گذرد ؟ مطئمنم اگر ایشان می دانست اکنون در این بخش ها از ایرانی که ایشان از سرنوشت مشترک شان سخن می گوید چه خبر است شاید قضاوت را کمی به تاخیر می انداختند. اما آنچه از نوشته ایشان برمی آید این است که از این وضعیت مطلع نیستند و حکم هایی که صادر کرده اند براساس یک تحلیلی کلی مبتنی بر میراث تاریخی است که اکنون در میان فعالان قومی در ایران بیشتر تنفر بر می انگیزد تا اینکه دلی را گرم کند یا تسکینی ببخشد.
ایشان در بخش دیگری می نویسند:"اگر این حق را در حکومت استبدادِ پلیسی با قلم و زبان نمی توان گرفت، طبعا باید نظیر جدایی طلبانِ باسکِ اسپانیا یا چریک های کلمبیایی آمریکای لاتین یا انقلابیون کوبایی پنجاه سال قبل و جنبش ضد استبدادی جنگل های گیلان میرزا کوچک خان و آرمانگراهای سیاهکل، از درون کشور و در مقابله مستقیم با قدرت، با توسل به اسلحه گرفت."
این بخش از نوشته ایشان برای من شخصا غیر قابل فهم است. بحث فعالان قومی در حال حاضر این نیست که بایداین حق را از طریق قلم یا اسلحه گرفت. بحث این است که این حقوق مسلم  در هر حکومت دموکراتیکی (مانند حق استقلال اسکاتلند در دموکراسی بریتانیایی، حق خودمختاری و شاید استقلال کبک در آینده در موکراسی کانادایی و ...) قابل بحث و گفتگو است اما فعالان قومی نمی توانند با روشنفکران دموکراسی خواه غیر حاکم ایرانی سخت بگویند. شاید بهتر است کمی این عبارت را برجسته کنیم  تا فاجعه ای که در آن نهفته آشکار تر شود، "روشنفکران دموکراسی خواه غیر حاکم ". از این واقعیت است که می توان حدس زد که اگر این روشنفکران حاکم شوند چه سیاستی در پیش خواهند گرفت؟ جالب اینکه برخی از این روشنفکران گفته بودند که با این گروهها اول سخن می گوییم و اگر راضی نشدند نیروی نظامی گسیل می کنیم.
کمترین سخنی از این مسائل از سوی همین روشنفکران با برچست " تجزیه طلب" شناسایی شده است و این نوع مفاهیم ابزارهایی شده اند  برای  حذف و به حاشیه راندن آنها. بنابراین از نظر من  پیش از مبارزه با حاکمیت های استبدادی قوم ستیز؛ بحث مهمتری  وجود دارد و آن حل مشکل ابتدایی دموکراسی خواهان ایرانی است که توان گفتگوی برابر و قائل شدن حق برابر برای فعالان یا روشنفکران هر قومی در ایران که طرح، خواسته و برنامه ای داشته باشند را در خود ایجاد کنند تا بدون شلیک نامحترمانه و زشت اتهامات تکراری  با واقعیت های این بخش از جامعه ایرانی روبرو شوند. 
مدعیات آقای سید جوادی در این حد باقی نمی ماند. ایشان رجوعی هم می کنند به انجمن های ایالتی و ولایتی در مشروطه که البته جایگاه مهمی در بحث ما ندارد اما بخشی از آن باز تکرار دوباره ای است که نشان از اهمیت این بحث برای ایشان دارد. می نویسند: "بنابراین اصل و اساس برچیدنِ بساط تراکم قدرت در پایتخت و انحصار آن در ایالات و ولایات به دست یک نفر یا یک گروه معدودِ وابسته به قدرت مرکزی، در قانون اساسی مشروطیت و متمم آن پیش بینی شده بود و طبعا قانون اساسی مشروطیت و اصول ضمیمه مربوط به حقوق مردم آن در سیر طبیعی و پیش بینی شده خود به تبع تحولات اجتماعی و گستردگی خواست ها و نیازهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جامعه به مراحل تکامل و پیشرفته تری می رسید، و با رشد و تحرک اجتماعی و اندیشه سیاسی افراد و استحکام آزادی و استقلال جامعه مدنی، جامعه ایرانی در ترکیب ارگانیک خود این چنین به تفرق و بیگانگی و نفاق و اختلاف دچار نمی شد که امروز افراد و گروه هایی از مردم ایران با اعراض از این میراث و حقوق مشترک در سرزمینی که ملک مشاع آنهاست پرچم جدایی یا فدرالیسم و خودمختاری برافرازند؛ آنهم نه در کنار مردم خود، بلکه در ساحل امن و بی خطر اروپا و آمریکا."
 این بخش از سخنان ایشان به خوبی نشان می دهد که بحث برای آینده ای که جامعه ای دموکراتیک برقرار باشد نیست و رجوع به گذشته است. از فحوی سخن ایشان به روشنی احساس می شود که ایشان این خواسته افراد و گروه هایی از مردم ایران که از این میراثی که ایشان مدعی هستند اعراض کنند و خواستار فدرالیسم باشند را بر نمی تابند و آنرا بسیار منفی ارزیابی می کنند. نویسنده باز در گذشته به سر می برد نه  در آینده دموکرات. بنابراین دیدگاه ایشان از میراث مشترک دیدگاهی شدیدا مرکز گرایانه با فحوای یک جامعه متمرکز استبدادی است. در غیر این صورت تجربه مبارزان و خودمختاری های همین دههای نزدیک به ما در کشورهای مختلف نشان می دهد که این حق هر مردم یا گروهی از مردم است که از این گذشته ها روی برگردانند و نه انجمن های ایالتی و ولایتی که فرماسیون های دیگری را برای حق خود برگزینند حتی در "ساحل امن و بی خطر اروپا و آمریکا" ی مورد تاکید آقای سید جوادی.
آقای سید جوادی بحث شان را اینگونه ادامه می دهند:"اما با نگاه به تاریخ طولانیِ درهم جوشی مردم ساکن این فلات در تار و پود تفاوت های قومی و نژادی و مذهبی و زبانی خود و با نگاه به تعامل و همسازی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و رفت و آمدهای دائمی و خویشاوندی و پیوندهای عاطفی و هنری و مصلحتی، چرا نگوییم که از مدت ها قبل از برآمدن مفهوم تازه و به اصطلاح مدرن “ملت” در جوامع غربی، در این فلات و در تحت شرایط ذکر شده آن، مفهومی از ملت در قالب میراث و حقوق مشترک تاریخی به وجود آمده است."
این بخش از کلی گویایی های آقای سید جوادی و مفهوم ملت به معنای مدرن آن را با دیگر مفاهیم در آمیختن نشان میدهد که تا چه اندازه تصویری رویایی  و پر از صلح و صفا از مردم این فلات دارند. گرچه مفاهیمی که ایشان بکار می برند مانند تعامل، همسازی و ... همه نشان می دهد که ایشان علاقمند که تاریخ پر از تنش این سرزمین را به وفاقی رویایی تقلیل دهند تا فضا برای اتهام سنگینی باز شود که "دیگرانی که اندیشه متفاوتی دارند" بر آنند این وفاق رویایی را بر هم زنند.
اما یکی از مهمترین بخش های سخن ایشان، بخشی است که به مسئله زبان فارسی توجه کرده اند که در نوع خود بسیار جالب توجه و تاریخی است. ایشان می نویسند:"زبان کنونی فارسی برخلاف ادعای قوم پرست ها، زبان فارس ها نیست و از سرزمین فارس برنخاسته است؛ این زبان با تمام اسناد و مدارک تاریخی موجود، زبانی است که از شرق ایران برخاسته و رشد کرده است، و زبانی است که از درون سه قرن تسلط اعراب و زبان عرب و بیش از ١١ قرن تسلط زبان و حکومت قبایل ترک تا شروع سلطنت رضاخان میرپنج در سال ١٣۰۴ هجری – ١۹٢۴ میلادی- هم چنان به صورت زبان مشترک مردم ایران زنده مانده است.بنابراین، ستم مورد ادعای قوم گراها – اتنوسانتریست ها- بر اقوام یا به قول آن ها برملت های ساکن ایران از قوم فارس و حکومت فارس ها نیست، بلکه ستم مورد ادعای آن ها از زبانی است که صفت فارسی به آن وصل شده است. اما اگر ادعاهای قوم گرایان نسبت به ستم فارس زبان ها را بر اقوام غیرفارسی زبان قبول کنیم (که قابل قبول نیست) عمر این ادعای ستم دیدگی آن ها از عمر ۵٣ سال سلطنت رضاشاه (١۶ سال) و محمدرضاشاه (٣٧ سال) و تبلیغات پرسروصدا و توخالی وطن پرستی (ناسیونالیسم فاشیستی) آن ها تجاوز نمی کند. و طنز مساله این است که در همین فضای طبل توخالیِ تبلیغات ایران پرستانه آن ها، باب اشغال مقامات و مشاغل اداری و نظامی و انتظامی و فرهنگی در دولت به روی هیچ یک از افراد وابسته به مذهب و نژاد و قوم و زبان مردم ساکن ایران، از کارمندی ساده تا وزارت و نخست وزیری و درجات نظامی و انتظامی بسته نبوده است."
آقای حاج سید جوادی در پی حل ریشه ای مسئله هستند. به این شکل که اگر این زبان ، زبان فارس ها نباشد آنگاه اساسا ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها از اساس بحثی اشتباه است چرا که این زبان به همان اندازه زبان ترک هاست که زبان کردها که زبان مردم فلات مرکزی ایران. بنابراین مشکل از خود کردها و ترک هاست که نمی فهمند که این زبان، زبان خود آنهاست وگرنه باید با سعی و تلاش بیشتری در حذف زبان بیگانه و عجیبی مثل ترکی و کردی می کوشیدند و با تاکید بیشتری در قهوه خانه های آذربایجان می نویشتند که "برادر فارسی حرف بزن". اگر این شکل حل و فهم مسئله ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها باشد باید گفت احساس مردمی که این ستم را احساس می کنند را آنگاه چگونه می خواهید تغییر دهید؟ شما که اهل گفتگو نیستید چرا که گفتگو با " تجزیه طلب ها" که ممکن نیست بنابراین احساس چنین مردمی را که همواره از راه سرکوب تغییر داده اند شما چگونه تغییرخواهید داد تا آنها حس کنند که زبان فارسی ، زبان خودشان است؟
ایشان باید به ما بگویند که این چگونه زبانی است که زبان مشترک است و هم روشنفکران و هم حاکمیت های این نزدیک به صد سال با هژمونی های خاص خود در صدصد مجبور کردن کودکان ما به رها کردن زبان مادری خود و آموختن آن هستند و بعد که با لهجه خود همین زبان را سخن بگویند مورد تمسخر قرار گیرند؟ 
اما نکته جالب تری هم در بحث آقای سید جوادی وجود دارد و آن عدد 53 سال است. به نظرم اتفاقی نیست که  ایشان می نویستند که اگر عمر ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبان ها را بپذیریم که البته ایشان تاکید می کنند که این فرض قابل پذیرش نیست، بعد می گویند که عمر این ستم 16 سال سلطنت رضا شاه و 37 سال سلطنت محمد رضا یعنی جمعا 53 سال است و جالب اینکه 33 سال جمهوری اسلامی را ذکر نمی کنند. نه اینکه فراموش کرده باشند بلکه اساسا از نظر ایشان در این 33 سال دیگر مطئمنا ستم فارس زبان ها بر غیر فارس زبانان وجود نداشته است
و اما تاسف بارترین بخش نوشته ایشان را ذکر می کنم که کلمه برای توصیف آن ندارم. ایشان می نویسند:"به قول آنتونیو گرامشی متفکر بزرگ ضد فاشیسم موسولینی، وقتی نظام ولایت مطلقه زیر گستردگی ویرانگر فساد و خشونت و استیصال اقتصادی و سیاسی، توانایی اداره کشور را از دست داده و مردم زیر ستم و فساد و خشونت ولایت، بند اختناق و سکوت را از زبان و قلم خود بریده اند، صدای غوک ها بلند می شود. و پرونده های خاک خورده از انبار متروکه عقده های گشوده نشده حقارت در سواحل امن تبعیدهای خودخواسته و ناخواسته خارج و از گفت و گوهای محفلی به تالار سخنرانی ها و بساط وسایل ارتباط جمعی منتقل می شود."
این توهین هایی که من تاکنون در کلام روشنفکری ندیده ام  هیچ کدام نمی تواند صدای "حق انسانی" مردمی را خاموش کند که هم تازیانه های حکومت را چشیده است و هم عمق ذهن علیل روشنفکرانی را تجربه کرده است که از صبح تا شب از دموکراسی و حقوق بشر سخن می گویند و آنگاه که با مصداق  این آرزو روبرو می شوند تجویز و توهین و اتهام هایی در چنته دارند که طنین آن در برابر اتهامات حاکمیت ها در ایران  درناک تر و تاسف بار تر است.
"صدای غوک ها"،"صدای عقده های گشوده نشده حقارت"، آیا اینهایند میراث مشترک این سرزمین؟ اینهایند آن عمق فرهنگ و ادبی که از زبان فارسی به میراث رسیده است؟ اگر این زبان، زبان مشترک است ما را از این اشتراک معاف کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر