چند شعر جدید از استاد شفیعی کدکنی که امروز آقای دهباشی در صفحه فیس بوکشان گذاشته اند :
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِِِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنّمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلوم
آخرین شِکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار؟
پارادوکس
اینجا که منم، کفری و ایمانی کو؟
وین دغدغه را حدیثِ پایانی کو؟
شیطان آمد وسوسهام کرد، امروز،
که « ای آدمِ سادهلوح! شیطانی کو؟»
آوارگی
یک چند زمانهام به تردید گذشت
و ایّامِ دگر به بیم و امّید گذشت
زین واژه به واژۀ دگر، آواره،
عمرم همه، در وطن، به تبعید گذشت.
وصل
تا قبلۀ عشق را مقابل نشود
دل، گرچه دل است، باز هم دل نشود
دریای دو روح تا نیامیخت به هم
ز آمیزش جسم، وصل حاصل نشود.
دور و تسلسل
عمرم همه صرف شد، خدایا
در چنبر این سخن که آیا،
حُسن است که عشق را گزیند
یا عشق که حُسن آفریند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر