خاطرات و دلهره های روز 22 خرداد 88 غیر قابل فراموش شدن است. از شب قبل عملا اینترنت خانه من کار نمی کرد و اس ام اس هم از روز جمعه. خانه من در خیابان آذربایجان بود و پنجره آشپزخانه باز می شد به حیاط دبیرستانی در انتهای کوچه. این مدرسه یکی از شعبه های رای گیری منطقه بود و از صبح صف طولانی یی برای رای دادن آمده بودند. ساعت ده بود که من هم به این صف پیوستم. انتخابات خبرگان هم همزمان برگزار می شد. از روزهای قبل گفته بودند که حاکمیت خودکارهایی در حوزه های رای آورده که بعد از اینکه اسم کاندیدای مورد نظرت را می نویسی چند ساعت بعد پاک می شود و جالب بود که گفته می شد از چین وارد شده. برای همین توی صف من بسیاری رو دیدم که خودکار به دست توی صف ایستاده بودند.
بعد از اینکه رای دادن به پایان رسید تا شب از پنجره آشپزخانه حیاط مدرسه را تماشا می کردم. بعد از اینکه درها بسته شد و صندوق ها در حال شمارش بود رفت و آمد نیروهای امنیتی کاملا در حیاط مدرسه واضح بود. اینترنت کار نمی کرد و نمی شد فهمید خبرهایی هست یا نه. ساعت حدود 11 شب بود که صدای بلندی از وسط حیاط مدرسه که با فریاد با تلفن صحبت می کرد از پنجره باز آشپزخانه به گوشم رسید. به کنار پنجره رفتم. یک از همان نیروهای امنیتی با پیراهن سفید با موبایل حرف می زند. چنان بلند صحبت می کرد که به آسانی می شد فهمید از چه حرف می زند. می گفت: تبریک می گم برنده شدیم احمدی نژاد برنده شد.
من مبهوت کنار پنجره مانده بودم. اول فکر کردم که احتمالا در حال شوخی با کسی است. از خانه بیرون زدم و حیران در خیابان می گشتم اما تقریبا همه جا ساکت بود. یک ساعت بعد به خانه بر گشتم.
فردا صبح هنگام رفتن بر سر کار جو بسیار عجیبی در خیابان بود. مثل غبار مرگ. به محل کارم که رسیدم همه بچه ها داشتن گریه می کردند. باورش سخت بود.
دو چیز از آن روزها برای تاریخ باقی ماند. یکی مصاحبه مطبوعاتی میر حسین موسوی که گفت: منتخب مردم با میزان رای بسیار بالا اینجانب هستم. و دیگری سخنان خامنه ای در تایید انتخابات قبل از شورای نگهبان و دستور حمله به مردم در روز جمعه 30 خرداد.
حال از این دو یکی در حبس است و دیگری مزورانه اصلاح طلبان را به بازیی کشیده که تا همه توان و امکان مبارزه آینده را از آنها سلب کند.
بعد از اینکه رای دادن به پایان رسید تا شب از پنجره آشپزخانه حیاط مدرسه را تماشا می کردم. بعد از اینکه درها بسته شد و صندوق ها در حال شمارش بود رفت و آمد نیروهای امنیتی کاملا در حیاط مدرسه واضح بود. اینترنت کار نمی کرد و نمی شد فهمید خبرهایی هست یا نه. ساعت حدود 11 شب بود که صدای بلندی از وسط حیاط مدرسه که با فریاد با تلفن صحبت می کرد از پنجره باز آشپزخانه به گوشم رسید. به کنار پنجره رفتم. یک از همان نیروهای امنیتی با پیراهن سفید با موبایل حرف می زند. چنان بلند صحبت می کرد که به آسانی می شد فهمید از چه حرف می زند. می گفت: تبریک می گم برنده شدیم احمدی نژاد برنده شد.
من مبهوت کنار پنجره مانده بودم. اول فکر کردم که احتمالا در حال شوخی با کسی است. از خانه بیرون زدم و حیران در خیابان می گشتم اما تقریبا همه جا ساکت بود. یک ساعت بعد به خانه بر گشتم.
فردا صبح هنگام رفتن بر سر کار جو بسیار عجیبی در خیابان بود. مثل غبار مرگ. به محل کارم که رسیدم همه بچه ها داشتن گریه می کردند. باورش سخت بود.
دو چیز از آن روزها برای تاریخ باقی ماند. یکی مصاحبه مطبوعاتی میر حسین موسوی که گفت: منتخب مردم با میزان رای بسیار بالا اینجانب هستم. و دیگری سخنان خامنه ای در تایید انتخابات قبل از شورای نگهبان و دستور حمله به مردم در روز جمعه 30 خرداد.
حال از این دو یکی در حبس است و دیگری مزورانه اصلاح طلبان را به بازیی کشیده که تا همه توان و امکان مبارزه آینده را از آنها سلب کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر