دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲
هراس افکنی یاس آفرین و حقیقت گریز
هراس افکنی و جلو بردن سیاست دلخواه از طریق ترساندن مردم فقط مختص حکومت نیست. در بین اپوزیسیون و حتی کسانی که داعیه روشنفکری دارند نیز این نوع رفتار دیده می شود و حتی برای جا انداختن آن از بی اعتنایی به حقیقت نیز ابایی ندارند.
روشن شدن بحث نیاز به تدقیق و تبیین هراس افکنی و ارعاب با ترس و نگرانی دارد. در ترس و نگرانی افراد نسبت به وضعیت نا معلوم و رخداد های بد محتمل بیمناک می شوند. این ترس و نگرانی واکنش طبیعی برای صیانت ذات و بازدارندگی در برابر بلایا است. شرایط کنونی کشور به حق دارای مشکلات سنگینی است که نگرانی و هراس را در مردم و نخبگان دامن می زند. این نوشتار با این نوع ترس و نگرانی همدل است و مشکلی با آن ندارد.
اما هراس افکنی پروژه ای است که عامدانه و در سطح خودآگاه کلید زده می شود تا با بزرگنمایی خطر ها و تحریک مخاطب، او را به سمت عملی هدایت کنند که در شرایط طبیعی و محاسبه عقلانی امکان اقناع وی وجود ندارد. شکل دیگر "مهندسی ترس"، ارعاب اصحاب قدرت است که با ترساندن و تهدید، موازنه وحشت را بگونه ای تنظیم می نمایند که اتباع شان مجبور به اطاعت شوند. هراس افکنی اگر چه قرابت هایی از منظر مفهومی و ساختار کنش با ارعاب و دهشت پراکنی دارد اما شکل متمایزی در نهایت به خود می گیرد و بیشتر جنبه نرم افزاری دارد.
در هراس افکنی باید دستگاه تشخیص و شعور افراد به نوعی مورد تهاجم قرار بگیرد که احساس ترس از مخاطره ای بزرگ تمامی ساحت ادراکی آنها را اشغال کند و در سایه مختل شدن گیرنده های حسی و پردازشگر های عقلانی جامعه مخاطب،فقط تلاش کند تا جلوی واقعه مهیب را بگیرد. دیگر کیفیت و عیار گزینه بدیل مهم نیست بلکه باید به هر چیزی متوسل شد تا خود را حفظ کرد. هراس افکنی از جنس پروپاگندا است. حقیقت و واقعیت در آن ارجی ندارند فقط باید واقعیت را به صورت گزینشی و موردی به خدمت گرفت تا بسته محتویی "هراس ساز" خلق شود و چنان در ترس ها مبالغه کرد و از کاهی کوه ساخت تا باور پذیری ادعا های غیر واقعی آسان گردد.
هراس افکنی با پوپولیسم خویشاوند است و بر تنور تهییج کور می دمد تا با اوج گرفتن رفتار ها احساسی،چشمان عقل و دور اندیشی خرد گرایانه بسته شود.
بررسی برخی مطالبی که در دفاع از برخورد مثبت با انتخابات ریاست جمهوری یازدهم بیان شده است، کاربرد هراس افکنی برای دفاع از کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم را آشکار می سازد.
در واقع هراس افکنی پشتوانه ترسیم دوگانه کاذب "گزینش رئیس جمهور اصلاح طلب" و یا "نابود شدن ایرانی و ایرانی" بوده است. کسانی که عمدتا از این شیوه استفاده کرده و می کنند به دلیل سوابق رادیکال سیاسی که در گذشته اتخاذ کرده بودند در جا انداختن طبیعی ضرورت رای دادن در انتخابات ریاست جمهوری دشواری داشتند لذا از این رو کوشیدند با ترسیم چشم اندازی وحشتناک و مملو از تاریکی از آینده کشور، معترضین به وضع موجود را در راستای پروژه سیاسی بسیج کنند تا بازار کاندیداتوری خاتمی،رفسنجانی و... گرم شود.
در این هراس افکنی تکیه بر آزاد کردن ترس مردم با بهره گیری از ریشه دار بودن ذهنیت توطئه اندیش در جامعه ایرانی است و هیچ برخورد عقلانی و استدلالی دیده نمی شود که پاسخ بدهند چگونه کسی که خود بخشی از متن و حاشیه بلوک قدرت در سه دهه اخیر بوده است می تواند منجی کشور شود؟ یا کسی که در شرایط قدرت بیشتر در پایان ۸ سال ریاست جمهوری در تحقق وعده های اصلاحی ناکام ماند و در برابر ساخت مطلقه قدرت تسلیم شد چگونه می تواند در شرایط کنونی که قوه مجریه به لحاظ ساختاری ضعیف تر شده و نگاه بخش مسلط قدرت نیز به وی منفی تر شده است، چگونه می توانند شر مقدر را دفع کند؟
هراس افکنی معطوف به فتح ریاست جمهوری یازدهم بر پایه های غرب ستیزی، اشتراک گفتمانی با سیاست خارجی حکومت در پر رنگ سازی دشمن غدار خارجی و نقشه های شوم بیگانگان، دادن آدرس غلط، دستکاری در واقعیت ها،پوپولیسم،شوراندن عوام،وهم اندیشی و پروپاگندا استوار است.
منظومه سیاسی هراس افکنان شرایط ایران را به گونه ای ترسیم کرده و می کند که اگر چهره منتقد وضعیت موجود و اصلاح طلبی چون رفسنجانی، خاتمی و یا فردی مشابه که با منطق آنها عارف و روحانی هم می توانند باشند،در جایگاه ریاست جمهوری قرار نگیرد آنگاه خرابی ایران و ایرانی گریز ناپذیر خواهد بود!. ایران سوریه می شود، کشور تجزیه می گردد و اسرائیل در راستای تسخیر منطقه، ایران را درگیر جنگ داخلی می نماید! البته در نهایت همه این حرف های زده می شود تا فایده مندی تغییر حکومت،دگرگونی بنیادی ساختار قدرت و اعتراضات خیابانی با هدف خلق قدرت مردم نفی گشته و سرنوشت ایران بین دو گزنه اصلاح طلبی و نابودی محتوم گردد!
در ادامه ابتدا نا درستی این دعاوی که مرز بین واقعیت و تخیل در آنها مخدوش شده است و سپس تاثیرات مخرب آن در جامعه مورد بررسی قرار می گیرد.
ایراد بنیادی جنبه غیر استدلالی و مستند ادعا ها است. فقط با نوعی پیشگویی پیامبرانه مواجه هستیم که با برخورد گزینشی و انعکاس ناقص و غلط واقعیت های سیاسی می کوشد در غیاب وقوع حالت مطلوب،چنان تصویری سیاهی از آینده بسازد که افراد مجبور شوند گزینه تبلیغی آنان را نه به دلیل مزیت هایش بلکه برای دفع خطر بزرگی که دشمنان همیشگی و غدار کشور تدارک دیده اند، بپذیرند!
آنها بحث ایجابی ندارند و در برابر سئوالاتی که با توجه به تجربه دوران اصلاحات مطرح می شود، سکوت پیشه می ورزند اما مرتب بر وجه سلبی اصرار می ورزند.
ترجیع بند هراس افکنان که در سخنان رفسنجانی نیز قابل مشاهده است اقدام کنگره و دولت آمریکا برای تجزیه آذربایجان و سیستان و بلوچستان،بالکانیزه کردن جنگ،دادن چراغ سبز به اسرائیل برای حمله نظامی به ایران،سوریه ای کردن است.
در ورای این تببین نادرست و مغایر با واقعیت های کنونی، نوعی پارادوکس دن کیشوت وار قابل مشاهده است. از یکسو چنان قدرت مهیبی از آمریکا و متحدینش ترسیم می شود که گویی قدرت فائقه و معمار همه اتفاقات منطقه و جهان هستند. آمریکا می تواند بر اساس منافعش اراده هایش را تحمیل سازد. در عین حال تبلیغ می شود با صرف رئیس جمهور شدن رفسنجانی و خاتمی و مرزبندی با جنبش اجتماعی و تغییر مسالمت آمیز ساختار سیاسی می توان جلوی این پیشامد وحشتناک را گرفت!
انگار شدت اهتمام به پریشان سازی ذهنیت جامعه و خاک پاشیدن به دیدگاه مردم از یاد آنان برده است که رفسنجانی در دورانی که مقتدر تر بود با تعطیلی همه سفارت خانه های غربی به کار خود پایان داد و منتقدین آن روز و شیفتگان کنونی اش رای آوردن سید محمد خاتمی را موجب منتفی شدن خطر جنگی بشمار آوردند. جنگی که فقط در ذهنیت آنان وجود داشت و در اسناد و مستندات رد پایی از آن وجود ندارد. بیل کلینتون بود که بعد از اطلاع از ضعیف بودن مدارکی که انفجار های خبر عربستان را به جمهوری اسلامی منتسب می کرد،پیشنهاد حمله محدود را تایید نکرد. این ماجرا ربطی به آمدن و نیامدن خاتمی نداشت. هدف نیز برخورد محدودی با هدف گوشمالی بود.
خاتمی نیز در دوره ای که حاکمیت غافلگیر شده بود نتوانست در عمل به ستیزه جویی در سیاست خارجی پایان دهد. بحران هسته ای به لحاظ زمانی و کرونولوژیک در دوره ریاست جمهوری وی شکل گرفت! البته او نقشی در ان نداشت اما توانایی جلوگیری نیز نداشت.
هراس افکنان در بیان ریشه اصلی مشکل کشور آدرس غلط می دهند. چه بسا بالا بودن هزینه بالای دفاع از ماجراجویی هسته ای حاکمیت،باعث می شود تا حمایت شان از سیاست برخورد را با انداختن همه تقصیر ها بر سر غرب توجیه نمایند.
تا کنون در کنگره آمریکا طرح و مصوبه ای در خصوص تجزیه ایران وجود نداشته و ادعایی در این خصوص کذبی آشکار است. ممکن است فرد و یا گروهی بحث هایی را مطرح کرده باشند. به عنوان مثال "دینا رورباکر " یکی از نمایندگان کالیفرنیا نامه ای به وزیر خارجه نوشت و خواهان حمایت آمریکا از الحاق آذربایجان ایران به کشور آذربایجان شد! این نامه یک نماینده از جمع ۴۳۵ نماینده وقتی با هیچ حمایتی مواجه نشد نه تنها نشانی از اراده دولت آمریکا نیست بلکه بر عکس وزن ناچیز این نظرات در عرصه سیاسی آمریکا را نشان می دهد. همه تلاش ها و کوشش های تجزیه طلبان ترک در آمریکا نهایتا منجر به این شد که یک عضو مجلس نمایندگان آمریکا تنها با آنها همراهی کند و نامه اش نیز در وزارت خارجه آمریکا بایگانی شود. این رویداد نشانگر فاصله زیاد سیاستگزاران امریکایی با حمایت از طرح های تجزیه طلبانه در ایران است.
حمایت برخی از گروه های امریکایی و مصاحبه با ریگی در صدای آمریکا دیگر دلیلی است که برای پشتیبانی آمریکا از جدایی بلوچستان مطرح می شود. در این خصوص نیز هیچ مصوبه و طرح و سیاستی در امریکا وجود ندارد. عرصه سیاسی آمریکا بزرگ است و شامل هزاران گروه،اندیشکده،لابی،انجمن های صنفی، سازمان های حقوق بشری می شود. عده اندکی از آنها به ریگی اقبال نشان دادند و اقبال آنها نیز لزوما به معنای دفاع از تجزیه ایران نیست. مصاحبه حکم دیگری دارد. حضور یک فعال سیاسی و مدنی در رسانه های جوامع دموکراتیک لزوما به معنای پشتیبانی از دیدگاه های وی نیست. در این صورت باید گفت رسانه های غربی که با رهبران القاعده مصاحبه می کنند مدافع آنها هستند!
در عرصه سیاسی متنوع آمریکا، ممکن است گرایش هایی از تجزیه ایران دفاع کنند اما وزن آنها در عرصه سیاسی آمریکا ناچیز است و طرح،برنامه و مصوبه ای در نهاد های دولتی آمریکا در این خصوص وجود ندارد. سابقه آمریکا در ایران و منطقه نشان می دهد که تا کنون دستکم در ایران نظر مثبت به حفظ تمامیت ایران داشته است. مخالفت با تجزیه ایران پس از تسخیر کشور توسط متفقین و اولتیماتوم به استالین در خصوص آذربایجان گواه صدق این مدعا هستند.
اما حتی اگر فرض شود این خطر جدی است ( در حالی که اساسا این خطر در حال حاضر وجود ندارد ) برخورد مناسب استفاده از ظرفیت های موجود در عرصه سیاسی آمریکا برای مهار دیدگاه های تجزیه طلبانه در امریکا است که امر دشواری نیست
ولی چالش اصلی این است که حتی اگر آمریکا تصمیم به تجزیه ایران بگیرد،عملی شدن این اراده قطعیت ندارد و با ده ها مانع مواجه خواهد شد آمریکا و هر قدرت جهانی چنین توانی ندارد که تصمیماتش را محدوده مورد نظر پیاده سازد.
سرنوشت حفظ تمامیت ارضی و یا تجزیه ایران را قدرت های جهانی تعیین نمی کنند بلکه وجود چشم انداز امیدوار کننده برای شهروندان غیر فارس و رفع تبعیض های نوشته و نا نوشته است. منشا مشکلات کنونی نادیده گرفتن تکثر گرایی هویتی در ایران و برخورد اقتدار گرایانه دولت مرکزی با نقاط پیرامونی جغرافیایی است. هر چقدر وضعیت موجود سیاسی و نگاه های اقتدار گرایانه و یکسان ساز در حوزه هویتی تداوم یابند به همان میزان بر تهدید ها نسبت به تمامیت ارضی کشور افزوده می شود. خواست تجزیه و یا فدرالیسم از خارج و توسط بیگانگان مطرح نشده است بلکه بخشی از جامعه مناطق قومیت نشین آن را مطرح می کنند.
تجارب موجود در مناطقی که کشور ها تجزیه شده اند نشان می دهد این تجزیه ها بر مبنای طرح از پیش تعیین شده نبوده است. بلکه اتصال آنها در سایه اجبار و فشار یک حکومت دیکتاتوری بوده که پس از سقوط آن،شکاف ها و تنش ها از سطوح پنهان و سرکوب شده جامعه به سطح علنی ارتقاء یافته اند.
پیوستگی و علل موجبه و مبقیه کشور ها و ملت ها ناشی از فاکتور های متعددی است و تابعی از خواست و یا عدم خواست قدرت های جهانی نیست.
دادن آدرس غلط چاره کار نیست. بلکه باید به منشا وجود مشکلات نگریست و به جای پاک کردن صورت مسئله و یا تببین غلط مسئله به پیدا کردن راه حل و بر طرف کردن نگرانی های تومان مرکز و پیرامون اندیشید.
رویکردی که هراس افکنان تبلیغ می کنند با بزرگنمایی و مغالطه عملا مطالبات قومیتی را در زیر سایه خطر تجزیه کشور محو می سازد و نیرو های قومیتی ناراضی را به عنوان متحد دشمن خارجی که چشم به تجزیه کشور دارد جلوه می دهد. از اینرو شکاف های قومیتی را تعمیق می بخشد و گفتمان گسست را تقویت می کند.
همچنین کارنامه این دیدگاه در تثبیت استبداد دینی و فراهم ساختن خوراک لازم برای توجیه برخورد های سرکوب کننده با بزرگنمایی خطر تجزیه کشور بی نیاز از توضیح است.
اما مشکل بزرگ عدم اطلاع و یا ارائه تصویری کژتابانه از ساز و کار های سیاسی در آمریکا است که منجر می شود چنین ادعا های خلاف واقعی مطرح شود. فقدان آگاهی و شناخت از نحوه تدوین سیاست ها در امریکا و موضع گیری و ارائه راهبرد بر مبنای موهومات تبعات به مراتب منفی تر و خطرناک تری برای کشور دارد.
دفاع از وجود دشمنان دائمی، مشابه گفتمان حکومت خود خطری جدی برای کشور است. نگرش دشمن ساز ضمن اینکه با واقعیت ها در تعارض است ظرفیت های تعامل سازنده با دنیا را از بین می برد. در اصل راهبرد سیاست خارجی کسانی که این دیدگاه ها را مطرح می کنند تفاوت معنا داری با دیدگاه های رسمی ندارد. آنها نیز همان مسیری را در نهایت می روند که سعید جلیلی به نیابت از خامنه ای مبلغ آن است. طبیعی است وقتی قدرت های جهانی دشمن فرض شود که نقشه های شومی برای ایران در سر دارند در برابر این دشمن باید تقابل کرد. نتیجه منطقی این دیدگاه بر خلاف ادعای ظاهری حاملانش دفاع از کسانی باید باشد که گفتمان مقاومت در بحران هسته ای را ترویج می نمایند.
اما در دکترین سیاست خارجی مبتنی بر منافع ملی و غیر ایدئولوژیک،دشمن معنی ندارد. دوست و دشمن دائمی در سیاست خارجی وجود ندارد. هر کشوری به دنبال منافع خودش است. منفعت ها نیز لزوما در تقابل با یکدیگر قرار ندارند بلکه گاهی همسو می شوند و گاهی نیز از هم فاصله می گیرند. در این نگرش باید با ارزیابی درست،دقیق و عقلانی از سیاست های منطقه ای و جهانی بازیگران دنیا فرصت ها را حداکثر و تهدید را به حداقل رساند. بر مبنای مستندات آمریکا دشمن مردم و کشور ایران نیست همانطور که دوست آن نیز نیست. سیاست های خاصی دارد. اما حداقل در دهه اخیر با برخورد با صدام و طالبان،زمینه بسط نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه را نا خواسته مساعد ساخته است.
سوریه ای شدن این روز ها زیاد به گوش می رسد. طبیعی است در جامعه و بین نخبگان سیاسی این نگرانی بوجود بیاید که وضعیتی مشابه سوریه در ایران بوجود نیاید. اما سئوال در اینجا است که چرا این وضعیت پیش بیاید؟ چرا ایران به عنوان مثال،اوکراینی،۵۷ ای،مشروطه ای، مصری،تونسی، چکی، ورشویی،گرجستانی نشود؟ قائلان به شکل مبهم و کور از بلای مهیب سوریه ای شدن می گویند بدون اینکه توضیح بدهند و استدلال بکنند چرا در صورت انتخاب رئیس جمهور مطیع رهبری، این بلا سرنوشت محتوم ایران است؟
این ادعا مشابه سخن محمد رضا شاه پهلوی است که می گفت در صورت سقوط او،ایران،ایرانستان می شود؟
ایران با اشتباهات آیت الله خمینی که هنوز خامنه ای به آن سطح نرسیده است (به عنوان مثال تحریک عراق و تداوم شش ساله جنگ)،روز های سختی را گذراند اما ایرانستان نشد. فرصت هایی چون دوم خرداد و جنبش سبز برای اصلاح امور خلق گشتند.
در عالم گمانه زنی سیاست گزینه نا ممکن وجود ندارد اما سوریه ای شدن یک گزینه از ده ها گزینه محتمل پیشروی ایران است. چرا ایران شرایط دیگری پیدا نکند؟ سوریه ای شدن فرجام محتوم هر جنبش انقلابی نیست. اساسا غفلت می شود که این مدل ها پسینی هستند. یعنی الگوی از پیش تعیین شده ای در سوریه وجود نداشته بلکه حاصل اندر کنش عامل های مختلف محلی و منطقه ای منجر به پدیده خاصی مانند سوریه شده است. هر کشور شرایط خاص خودش را ندارد بهترین گواه عینی ان تحولات بهار عربی است که هر کشور تجربه خاص و متمایز خود را پیمود.
تفاوت های فاحش ایران و سوریه از زوایای گوناگون قابل مشاهده است. پرداختن به این بحث از حوصله این مقاله خارج است.
تحولات سوریه پروژه سیاسی غرب و مثلث عربستان،ترکیه و قطر نیست. بلکه حاصل رویارویی مستبدی خونریز در مواجهه با مردمی است که از فشار های استبدادی به جان آمده بودند. واقعیت ها و مستندات حقانیت این ادعا را روشن می سازد. در ادامه فاکتور های دیگری به مسئله اضافه شدند و وضعیت کنونی را به صورت پیشبینی ناپذیری رقم زدند و اوضاع خارج از کنترل کامل بازیگران جلو می رود.
اما صرفنظر از نادرستی تصویری که هراس افکنان از چشم انداز آینده کشور توصیف می کنند، پیامد های این نگرش تاثیرات منفی برای کشور و جنبش دموکراسی خواهی دارد.
نخست تقویت گفتمان حاکمیتی است که دشمن غدار خارجی وجود دارد و حکومت در مواجهه با آن باید فضای پلیسی و تقابلی را تداوم بخشد. در این پارادایم سیاست های هسته ای کنونی موجه به نظر می رسند. از سویی دیگر با جدی بودن خطر های خارجی فضای انتقاد و اعتراض مسدود تر می شود و هر مخالفتی با حربه همسویی با دشمن سرکوب می گردد. همچنین با ترساندن مردم پتانسیل اعتراضی آنها عقیم می شود
از سویی دیگر حکومت نیز ترس سوریه ای شدن را برجسته تر می سازد اما نتایجی متفاوت می گیرد. حسین شریعتمداری در سرمقاله روزنامه کیهان به صراحت می نویسد که برای جلوگیری از سوریه ای و لیبیایی شدن ایران باید اصلاح طلبان و تجدید نظر طلبان راهی به مناصب اصلی حکومت پیدا نکنند. حال در شرایطی که آینده کشور بین پدیدار شدن حاکمیت دو گانه و ویرانی ایران محدود می شود و استفاده از ظرفیت جنبش اجتماعی و تلاش برای تغییر ساختار حکومت تحت عنوان سوریه ای شدن ایران تخطئه می شود، آنوقت حاکمیت با جلوگیری قاطعانه اصلاح از درون ساختار قدرت،موجودیتش را تثبیت می سازد. در اصل هراس افکنان گفتمانی را مطرح می نمایند که میوه های آن را حکومت و دستگاه ولایت فقیه می چینند.
از زاویه دیگر تیره و تار توصیف کردن کشور و مبالغه در خصوص خطر های موجود امید را در مردم از بین می برد و اعتماد به نفس آنها در خصوص توانایی بر غلبه بر مشکلات را زایل می سازد. مخرب ترین پسامد هراس افکنی، ایجاد یاسی ویرانگر در جامعه و تخلیه پتانسیل تحول ساز نیرو های سیاسی و اجتماعی است.
تنها نیرویی که می تواند کشور را حفظ کند و از گردونه مشکلات با سلامتی عبور دهد قدرت مردم است. با برخوردی واقع بینانه و تکیه بر افزایش همگرایی با محوریت قدرت یافتن جنبش اعتراضی می توان تهدید ها ر ابر طرف ساخت. امید در سایه صبر و پایداری،سرمایه میهن و ملت است. ایران در طول تاریخ طولانی خود مشکلات زیادی را پشت سر گذاشته است. وضعیت کنونی نیز بد تر از مصیبت های قبلی نیست. وضعیت کشور نگران کننده است. اما خرابی ها یک شبه نیامده و به یکباره هم نمی رود. جلیلی مخوف ترین کاندید موجود است اما رئیس جمهور شدن محتمل وی به معنای پایان همه چیز و خوفناک شدن اوضاع کشور نیست. ریاست جمهوری او تکرار و تداوم دولت نهم و احمدی نژاد متقدم است.
خرابی کشور علل و ریشه های عمیق تری دارد. خرابی اوضاع بعد از انحراف انقلاب و حاکمیت جناح خط امام بر کشور شروع شد و ساختاری در ایران بعد از انقلاب ساخته شد که به شکل نهادی پتانسیل های توسعه و آبادی کشور را عقیم ساخته است. این ساختار معیوب در نهاد ولایت فقیه حفظ و بازسازی شده و می شود. تلاش های اصلاح طلبانه و تجدید نظر طلبانه در دوران سازندگی و اصلاحات دوم خردادی سرکوب شد و اجازه توفیق نیافتند. حال ساختار و نیرو های حامی آن بعد از تجربه ۸ ساله احمدی نژاد می خواهند کسی را بر سر کار بیاورند که مزایای وی را بدون ایراداتش داشته باشند. در بین گزینه های موجود به طور نسبی شر و دردسر های جلیلی بیشتر است چون قوه مجریه را کاملا با رهبری و متحدینش هماهنگ می سازد. اما اوضاع آنقدر خراب نمی شود که بزودی جنگ به وقوع بپیوندد و یا کشور در ورطه منازعات داخلی سقوط نماید.
رئیس جمهور شدن رفسنجانی و خاتمی نیز آنقدر تفاوتی ایجاد نمی کرد که خطرات و تهدیدات مربوط به کشور منتفی شوند.
باید توجه داشت رئیس جمهور اختیارات ناچیزی دارد. ۱۶ سال گذشته آزمون خوبی است که در تعیین تصمیمات کلان و خروجی نظام سیاسی، رئیس جمهور نقش تعیین کننده ندارد. سیاست ها در حوزه هسته ای، روابط خارجی،رسانه ها،حقوق بشر،نظامی مستقل از اینکه چه کسی رئیس جمهور شود با تغییرات اندکی ادامه پیدا می کنند.
در عین حال چالش های جدی نیز برای حکومت وجود دارد. معلوم نیست جلیلی فرجامی مشابه احمدی نژاد پیدا نکند اگر چه هنوز ریاست جمهوری وی قطعی نیست. امکان مصالحه در پرونده هسته ای از سوی خامنه ای در صورت عملی نشدن اقتصاد مقاومتی و ریاضتی منتفی نیست. همچنین این احتمال وجود دارد که موازنه قوا در منطقه بگونه ای جلو برود که غربی ها امتیاز بیشتری به حکومت بدهند.
صرفنظر از راست آزمایی سناریو های آینده کشور،مهم تزریق روحیه امید و نوید بخشی در جنبش دموکراسی خواهی است. از دید کسانی که ظرفیت اصلاح پذیری جمهوری اسلامی و یا اصلاح امور در چارچوب تعامل با خامنه ای را تمام شده تلقی می کردند اتفاق خاصی نیفتاده است. سرنوشت کشور و گذار به دموکراسی در صندوق های رای انتخابات های مهندسی شده تعیین نمی شود بلکه حضور سازمان یافته و موثر در خیابان ها است که زوال استبداد دینی را تسهیل می نماید. لازمه این کار حفظ امید و سرزندگی است. همگرایی،تداوم مقاومت، اجتناب از برخورد های پاندولی،صبر و ثبات قدم لازمه این مهم هستند.
در مجموع می توان نتیجه گرفت هراس افکنی تاثیرات مخرب تری از ریاست جمهوری جلیلی و تکرار ناکامی اصلاحات درون حکومتی دارد.
این دیدگاه که بر تداوم رابطه خصمانه با غرب و آمریکا و حفظ اصل گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی تاکید دارد،در بیان خطرات مبالغه می کند و شیوه هایی مشابه نویسندگان کیهان، خبرگزاری فارس و استراتژیست های سپاه در توصیف تحولات جهانی را بکار می گیرد، تکرار کمدیک همان عقایدی است که ۳۳ سال پیش با بزرگنمایی خطر امپریالیسم، ترویج محافظه کاری سیاسی و تقدم وحدت ضد امپرالیستی بر همه چیز، خواسته یا نا خواسته جاده صاف کن استبداد دینی شدند. اکنون گذشت زمان نشان می دهد آن نگرانی سرایی ها فقط در اذهان جماعتی بود که تشخیص درستی از مسائل نداشتند. در جهان واقعیت خبری از آنها نبود.
نیرو های جنبش دموکراسی خواه و بخصوص جوانان باید به هوش باشند و در دام این هراس افکنی ها و دوگانه سازی های کاذب گرفتار نشوند. هراس افکنی که مردم را در کنار حکومت مجبور می سازد که مرتب بین بد و بد تر انتخاب کنند.
اوضاع مملکت خراب است اما این خرابی حاصل یک سیر و ساختار معیوب است. یک شبه ایجاد نشده و یک شیه هم نمی رود. برای جلوگیری موثر از خطرات و متوقف کردن روند نزولی کشور باید به دنبال راه حل اساسی بود. مسکن ها حد اکثر در کوتاه مدت کارکرد دارند. با امید آفرینی درست و پرهیز از تخیل گرایی روح مقاومت را باید در جامعه زنده نگاه داشت. استقامت و ایستادگی در برابر استبداد دینی تا کنون کشور را نگاه داشته و در آینده هم حفظ می کند. دیدگاهی که به دنبال ترویج نگاه دشمن سازانه از غرب برای ایرانیان است و واقعیت را به دوگانه سازی های خلاف واقع تنزل می دهد، خود تباهی آفرین است. باید به سیاست هراس افکنی، پوپولیسم، وهم گرایی در هر دو شکل تباه کننده غالب و مغلوب نه گفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر